نتایج جستجو برای عبارت :

نمی تونم در کنار دختر مورد علاقه م شاد باشم

این چند وقت ک نت قطع بود و یا ب عبارتی ناقص وصل بود
تقریبا هممون غر زدیم ک
من کتاب واسه ترجمه داشتم حالا چیکار کنم؟
من دانشجوئم تحقیقم چیکار کنم؟
من مدیر کانالم چیکار کنم؟ 
و ...
اما هیچ کی نگفت 
حالا ک نت قطعه 
بیشتر می تونم در کنار خانوادم باشم
بیشتر می تونم با دوستام وقت بگذرونم 
ب عبارتی بیشتر می تونم واقعی باشم
و بعضی ها هم مثل من بیشتر می تونن بخوابن 
 
عادت کردیم فقط غر بزنیم
نیمه دیگه لیوان نمی بینیم
 
کمی پازیتیو بین باشیم 
از این فرصت ب
شما بگید بهم. من نمی تونم عاشقش نشم وقتی با همدیگه سر تخت تیمارستانمون بحث می کنیم و هر کدوممون می گیم که تخت کنار پنجره رو می خواییم؟ من نمی تونم عاشقش نشم وقتی دقیقا نیم ساعت بخاطر همچین چیزی دعوا می کنیم و آخرش انقدر می خندیم که نفسمون بالا نمی آد؟ من نمی تونم عاشقش نشم. نمی تونم. نمی تونم.
بعد از حداقل دو سال رفتم دوباره این تستو زدم و چون حافظه تصویریم قابل اعتماده، می تونم بگم که نتیجه همون قبلی بود چون اون موقع جواب به ایمیلم هم ارسال شده بود و نتیجه اینکه من یه isfj هستم ولی خب چون ماجرا اینه که من تا شور یه چیزی رو در نیارم، ول کن نیستم ، تو چند تا سایت مختلف این تستو زدم و هر بار متفاوت بود؛ بالاخره به این نتیجه رسیدم که من قطعا i و j  هستم اما اون دو تا وسطی رو نمی دونم. حتی رفتم ویژگی چهارتا شخصیتی که می شد باشم رو خوندم ولی حس م
انتظارمو باید از آدما کم کنم . بفهمم می تونم مهم نباشم برای آدمای مهم زندگیم .
می تونم رفیق کمرنگی باشم . می تونی فقط وسیله ارضا نیاز طرف مقابلم باشه می تونم خیلی پیش پا افتاده تر از اون چیزی که قکر می کنم باشم . آه.  قرار نیست لیت آدمای مهم زندگی آدمای مختلف با هم یکی باشه . باید بی حس تر باشم به آدما . خیلیاشون قراره بیان و برن . با خودخواهی تمام باید خودمو حفظ کنم و ور عین حال اوقات خوشی رو برای فرد مقابلم در زمان نزدیک یودنش به من رغم بزنم و اگه خ
با این که مانیتور سفید از وحشت ناک ترین های امروزمه تا یه ساعت بهش زل زدم ولی ننوشتم
این جوری نمی شه ادامه داد ،من تموم امروز به رمانی که می خوام بنویسم فکر کردم نمی خوام تسلیم بشم بسه دیگه خسته ام از دوری 
من چه طور عاشقی هستم تا کی می تونم از نوشتن دور باشم 
 
راستی متن دیروز بهم کمک کرد یه ایده توی ذهنم شکل بگیره یکی می گفت اگه حتی نمی تونی بنویسی روی کاغذ بنویس نمی تونم بنویسم چون ...
 
نمی تونم بنویسم چون نمی دونم چرا 
نمی تونم بنویسم چون می ت
سلام
من آرشیو خانواده برتر رو می خوندم خیلی سوالاتی دیدم که یه دختر مذهبی کجا بره که خواستگار مناسب براش پیدا بشه که جواب ها مسجد و هیئت و این جور جاها بود.
ولی سوالی ندیدم که یه دختر غیر مذهبی باید کجا بره که دیده بشه، من خودم دختر ۲۱ ساله ای هستم، ظاهر خوبی دارم و خدا رو شکر زندگی خوبی داریم، خانواده و وضع مالی خوب، از فامیل ها هم خواستگار دارم ولی ازدواج فامیلی رو اصلا نمی پسندم به جز اقوام کسی نیست که منو ببینه نه اطراف مون نه دانشگاه، چون ر
سلام 
پسری 22 ساله هستم، تنها فرزند خانواده ام، من یه وبلاگنویسم، در سن 20 سالگی با یه دختر وبلاگنویس 14 ساله آشنا شدم از طریق فضای وبلاگنویسی، دختر کاملا عادی بود، نه از لحاظ زیبایی و نه از لحاظ درس و هنر امتیاز خاصی نداشت اما خیلی دوسش داشتم دختر خوبی بود که به دلم نشسته بود، بعد 9 ماه پیشنهاد دوستی ام رو توی 15 سالگی قبول کرد، من قصدم 100 درصد ازدواج بود، میدونم مجازی جای درستی نیست اما من خب این کار رو کردم. 
من اهل تهران بودم و ایشون اهل استا
خب امروز همون روزی هست که تنهاترینم و باید خودم رو بغل کنم. جدایی از ح سخت بود اما ارزشش رو داشت.
دیشب پریشان گذشت و خواب‌های مولکولی دیدم. 
الان به طرز عجیبی خوبم و البته تلقین هم می‌کنم که خوب باشم. مهم نیست خودم رو جمع می‌کنم من سخت تر از این رو هم داشتم و اگر نداشتم بذار بر سختترینشون هم غلبه کنم.
من می‌تونم.
دوست دارم خودمو باز کنم 
و کف دست کسایی بزارم که دوستم دارن 
ولی اگر می دونستم طاقت تماشای تقلای اون شعله ی کوچیکو دارن که خودمو نمی بستم ... گره نمی زدم 
گره کوری که سرش دست هیچ کس نیست
دوست دارم خودمو باز کنم 
اما نمیشه 
فقط می تونم وقتایی که شعله م زبونه می کشه ، امیدوار باشم که یه روزی می رسه که دیگه اینجوری نباشه 
فقط می تونم امیدوارم باشم که این گره ها پیله ی تن منن 
شاید یه روزی پروانه شم ...
"اگر بت ها را واژگون کرده باشی کاری نکرده ای ،وقتی واقعا شهامت خواهی داشت که خوی بت پرستی را در درون خویش از میان برداشته باشی‌."
نیچه
کسی هست که خیلی دوستش دارم، هم از بودن باهاش لذت میبرم هم رنج می کشم، هر نگاهم و هر حرفم مملو از علاقه و حسادت به طور همزمانه. مگه میشه دوتا حس همزمان نسبت به یکنفر وجود داشته باشه، هم عشق و هم نفرت :/
در واقع هر وقت میبینمش دلم می خواد جامو باهاش عوض کنم، موقعیت، خانواده، ظاهر و هر چیزی که داره رو داشته باشم، اینج
سلام بچه ها
واقعیتش من مدتی با پسری دوست بودم و در طول مدت دوستی متوجه خیانت هاش و روابط موازی شدم. بعد این قضیه سرد شدم نسبت به رابطه، این وسط هم مشکلات و دعواهایی بین مون اتفاق افتاد و در نهایت یه روز برگشت تو اوج ناباوری بهم گفت یکی دیگه رو میخواد برای ازدواج و رابطه رو کات کرد.
جوری که واقعا شکستم، تو بدترین شرایط تنهام گذاشت. ولی بعدش دوباره برگشت. در حالی که هنوزم اون دختر تو زندگیش بود، منم نمیخواستم شخص سوم رابطه باشم و با وجود عشق و علا
سلام  رفقا
 
داشتم فکر می کردم روز آخر سال یه مطلبی بنویسم که هم به کار دنیاتون بیاد هم آخرتتون و هم به کار آقایون بیاد هم خانوما و چه چیزی بهتر از ریشه ها ...
همه چی از ریشه شروع میشه آخرشم  بخودش ختم میشه....
واسه مطلبم دسته بندی خاصی ندارم هم می تونم بگم دینی ، هم می تونم بگم پزشکی هم می تونم بگم اخلاقی هم می تونم بگم اجتماعی هم می تونم بگم فلسفی هم می تونم بگم علمی هم می تونم بگم فرهنگی...ریشه ها شامل همه چیز میشند...
ادامه مطلب
ادامه مطلب
متاسفم که سرزمینم بیشتر از هنر و هنرمند به کارگر احتیاج داره! 
کارگر هایی که بتونن از ویرانه ها خونه بسازن 
دارم به این فکر می کنم که ما بیشتر از اون چه که فکرشو می کنیم به جامعه مون وابسته ایم. جامعه مون می تونه تعیین کنه ما کجا باشیم و کدوم بخش از وجودمون پررنگ بشه
البته که خودمون هم موثریم اما زمونه ای که توش زندگی می کنیم و جامعه مون خیلی تاثیرگذاره
من نمی تونم یه اتاق امن برای خودم بسازم و فراموش کنم بیرون از اتاقم آشوبه
نمی تونم آدم هایی ک
عکس های زیبا رابطه پدر و دختر

هر دختری فکر می کند پدرش خوش تیپ ترین است.

 

پدر و دختر
 

پدر از خورشید قوی تر است
 

اما حتی گاهی پدر به حمایت دخترش احتیاج دارد
 

هیچ کاری نیست که یک پدر نتواند برای دخترش بیاموزد و انجام دهد
 

 عکس های زیبا از پدر و دختر
 

 تصاویر زیبا از عشق و علاقه پدرها به دخترانشان
 

تصاویر عاشقانه پدر و دختر
 

پدر و دختر
 

عکس های زیبا از پدر و دختر
 

 بامزه ترین پدر و دختر
 

 تصاویر زیبا از عشق و علاقه پدر و دختر
 

عکس عا
تصمیمو گرفتم 
میخوام شغلمو بزارم کنار 
شاید از نظر خیلیا احمقانه باشه 
اما این ریسکو میپذیرم و میزارمش کنار و فقط کاریو میکنم ک بهش علاقه دارم 
این کار نیس
 ی عشقه 
باید بهش بها بدم 
اگر بهش بها ندم نابود میشه 
مهم نی از نظر مالی چقد اذیت میشم 
هر چند ک میدونم ی روز خیلی بیشتر ازینا بدست میارم 
ولی مهم اینه ک چندیدن سال بعد ک ب الان فکر میکنم از خودم راضی باشم 
ک درست ترین تصمیمو گرفتم 
البته 
قرار نی خوش بگذره 
بی پولی هس 
حرف مردم هس 
بی کسی
دختری در مھمانى ب مھمان گفت،،میخوای عروسکامو ببینی؟
مھمان...آره
دختر عروسکاشو آورد و نشون داد،،،مھمان،کدوم دوسدارى؟حتما این باربیھ
دختر...ن این   مھمان،،،این؟زشته که،،،دستوپاندارھ
دختر....آخه اگه دوسشش نداشته باشم کسی دوسش نداره یدفھ دلش میشکنھ
 
میخوام یه دختر قوی باشم. یه دختر قوی که به مشکلات و درگیریهاش ـ هرچیزی که هست ـ اجازه نمیده تا حالشو بد کنن یا سنگی جلوی پاش بشن. میخوام یه دختر پرکار و شاد باشم! دختری که هیچ چیز نمیتونه مانع کار کردنش بشه و با تلاشش آرزوهاشو برآورده میکنه. میخوام دختری باشم این چنینی. که عزیزانش لذت ببرن از بودنش و زندگی کردنش. میخوام اونهارو هم خوشحال کنم. میخوام با هر سختی ای که هست ـ هرچیز ـ از زندگیم لذت ببرم و کار کنم و بجنگم و به ناراحتی هام اجازه ندم تا
این چند روز با خودم کنار اومدم و دارم آدمهایی که یه جور رابطه‌ی عاطفی س ک سی باهاشون داشتم رو کنار می‌گذارم. اینجور هم احساس قوی بودن دارم، چون منم که کنار می‌گذارم نه اینکه کنار گذاشته بشم، و هم احساس سبکی. دور و برم رو دارم خلوت می‌کنم و شروع کردم به تست زدن تا حداقلی که می‌تونم رو توی این یک ماه و خورده‌ای برای خودم باشم و تلاش کنم. میم حالش خوب نبود اما بهتره. من خوبم. مادرجون حالش خوب نیست و این در حال حاضر تمام غممه.
بگذریم می‌دونم ح می
سلام
دختر مورد علاقه م گاهی وقت ها یه جوری رفتار میکنه مثل اینکه اونم بهم علاقه داره، بعضی وقت ها یه جوری رفتار میکنه، بی محلی میکنه، مثل اینکه ازم بدش میاد، یعنی یه موقع ممکنه نگاهم کنه وقتی حواسم نیست، دور برم یه کم دست پاچه بشه، یه وقتایی هم دور از من می ایسته، مث اینکه اصلا مهم نیستم، حتی اندازه پشه هم ارزش ندارم پیشش.
به نظر من خودش رو بی میل ترین آدم نشون میده، رفتار دو گانه ش منو سست میکنه، دوستان راهنمایی کنید اگه تجربه چنین رفتار هایی
یکی بیاد به من راهکار نشون بده. یکی بیاد گوش کنه حرفامو ولی قول بده حتی اگرم با خودش گفت چقدر دیوونس به روم نیاره. یکی بیاد باهام حرف بزنه و بهم بگه که می تونم دووم بیارم. یکی بیاد بهم بگه اینارو. ما قرار بود تمرین کنیم مثلا. ما قرار بود کلی تمرین کنیم امسال و به خاطر تعطیلیای کوفتی من حالا دیگه نمی تونم هیچ کاری بکنم. من نمی تونم. من نمی تونم. من نمی تونم. و دارم به این فکر می کنم که پاپس بکشم تا راه برای بقیه باز شه. چون مطمئنم حتی اگرم بخوام این کا
داشتم می‌گفتم که فقط دو جا از ایران بودنم افسوس خوردم. 
یه جا اون وقتایی که نمی‌تونم برم کنسرت خواننده‌های موردعلاقه‌م، یا نمی‌تونم بعضی کتابامو بدم که نویسنده برام امضا کنه، یا اون جاهایی که نتونستم فیلمای موردعلاقه‌م رو توی سینما ببینم.
دومین جا هم وقتی که هیچ وقت نتونستم و احتمالا نمی‌تونم با دوستای پسرم مثل دوستای دخترم باشم. 
دخترعمه می‌گه: دلت خوشه سولویگ. دوستی دختر و پسر یه ماه، دو ماه، سه ماه. همه می‌دونن که ته‌ش دوستی نیست.
ن
سلام
من نویسنده ی پست "پسر مورد علاقه ام سرد شده و عکسم رو به دوستش نشون داده" هستم. پارسال این پست رو فرستادم و ازتون راهنمایی خواستم که چیکار کنم. 
میخواستم براتون تعریف کنم تو این یه سال چه اتفاقاتی افتاد. یه جور درد و دله واسه سبک شدنم و ببخشید اگه خیلی طولانیه... 
من بعد از اون پست و به راهنمایی دوستان رابطه ام رو با اون پسر همکار قطع کردم تا اینکه یه روز تو محیط کار یه دختر که از یه شرکت دیگه بود به بهونه ی کار شماره ی اون آقا پسر رو ازم خواست
سلام.... بچه ها ببخشید......مى خواستم بگم که... امکانش هست که یه مدت فعالیت نداشته باشم....مبینا و ویستا ادمینن.... خب شاید اونا پست بزارن ولى من نمى تونم....ببخشید ولى واقعااا حوصله ى انجام هیچ کارى رو ندارم....شاید بیامو باهاتون (با دوستام) حرف بزنم ولى..... فک نکنم حوصله ى پست گزاشتنو داشته باشم...ببخشید 
سلام و درود فراوان خدمت همه.
دوستان خوبم یک سوال و بهتر بگم نوعی ابهام برام پیش اومده و امیدوارم با راهنمایی های خوب تون به هر کسی که چنین مشکلی را داره کمک کنید؛
موقعیتی را در نظر بگیرید که پسری با اصول کامل اخلاقی و عرفی به دختر خانمی جهت آشنایی و شناخت بیشتر پیشنهاد داده باشه و اون دختر خانم هم جواب شون این باشه که: من نمی تونم الان جواب بدم و نیاز به فکر کردن دارم و بعدا جوابم را خواهم گفت. 
به نظر شما ایشون تمایلی دارن یا نه؟؛ و آیا باید منت
لیست نامهای زیبای دخترانه شیک و جدید
برای مشاهده اسم های زیبا و شیک دختر قسمت زیر را ببینید:
اسم دختر
قشنگ ترین نام های دختر برای فرزند دختر
اسم دختر شیک با ریشه های مختلف
اسم دختر ترکی شیک
اسم دختر کردی شیک
اسم دختر لری شیک
اسم دختر شیک فارسی
لیست نامهای زیبای دخترانه شیک و جدید
برای مشاهده اسم های زیبا و شیک دختر قسمت زیر را ببینید:
اسم دختر
قشنگ ترین نام های دختر برای فرزند دختر
اسم دختر شیک با ریشه های مختلف
اسم دختر ترکی شیک
اسم دختر کردی شیک
اسم دختر لری شیک
اسم دختر شیک فارسی
عزیزانِ جان سلام و عرض ارادت خدمت همه اعضای وبلاگ وزین و محبوب خانواده برتر
به طور کلی سوال من می تونه این باشه که آیا هدف از ازدواج باید صرفا فرزند آوری باشه؟، بذارید کمی بیشتر توضیح بدم. من پسری هستم در شرف ازدواج البته اگر قسمت باشه.
موضوع از این قراره که خانواده ی بنده علاقه زیادی به بچه دارن و حتی قبل از شروع شدن پروسه ازدواج من، همیشه به شوخی و یا توی بحث ها گوناگون تمایل و توقع خودشون از من برای داشتن دو یا سه فرزند را بیان می کردن. 
حالا
سلام
مدتی بود دور خودم می گشتم و دنبال کشف دردهام بودم. درد‌هایی که گاهی عوارضش رو اینجا گفته بودم و گاهی اصلش رو...
حالا لازمه که شروع کنم به درمان! درمانی برای گذشتن از امتحانای سخت زندگیم... و یکی از مهمترین درمان‌ها برای من کم کردن اینترنته! 
و یه محل رجوع بسیار مهم برای من در اینترنت، که خیلی فکرم رو درگیر خودش می کنه همین خونه‌ی دنجه! 
بنابه تجربه می دونم که نمی تونم در خونه رو ببندم و برم و پشت سرم رو‌ نگاه‌ نکنم! فقط می‌تونم کمتر بهش سر
سلام دوستان عزیز
من کلاً آدم استرسی هستم و به شدت خجالتی یعنی تو یه جمعی متشکل از چند نفر باشه حتی آشنا مثل عمو و خاله نمی تونم حرف بزنم، یعنی لالمونی می‌گیرم، انگار یه جسم متحرک می شم تو اون جمع که تو عالم خودشه.
۲۴ سالمه و می خواد برام خواستگار بیاد، خیلی به خودم انگیزه دادم. اما امشب افطار دعوت شدیم خونه خواهرم و اون جا پدر مادر شوهرش هم بودن و من باز لال شدم هر کار کردم بتونم یه جمله چیزی بگم که تمرین کرده باشم انگار یه چیز سفت و سختی نمی ذاش
من چلچراغ خانه‌ی پیراهنت باشمروزی کنارت همدمت عشقت زنت باشم
ای وای فکرش را بکن بین همه خوبانآخر ببینی من فقط وصل تنت باشم
شب‌های سرد زندگی حتی اگر آیدمن همدم دردت چراغ روشنت باشم
می‌خواهم اینجا باشی و هرشب کنار تودر حال عشق و مستی و بوسیدنت باشم
من آرزویم بود جای شانه‌ات بودمیا اینکه جای دکمه‌ی پیراهنت باشم
ای کاش من حس لطیف شعر تو بودمیا کاش می‌شد بوسه‌ای بر گردنت باشم 
چیز زیادی از حضور تو نمی‌خواهممن قانعم باشی و غرق دیدنت باشم
با ا
اونور گفتم بزا اینور هم بگم
البت ن با این شرح
 
در مورد موضوعی ک کنترلی بر اون ندارم 
و فی الواقع اختیاری ندارم
نمی تونم خوب کار کنم
ب عبارتی نمی تونم بدون تخلف کار کنم
الان هم ک دیگه نوبرش بود
تو کل عمرم تخلف داشتم
ولی امروز چیز دیگری بود
-______-
هرچند گنهکارم ، اما این بغض موقع شنیدن نام علی به من می فهمونه که می تونم همچنان امیدوار باشم ... 
خدایا تو رو به علی قسمت می دم، کمکم کن سال پیش رو علی وار زندگی کنم ...
کمکم کن بیشتر  بتونم با نماز دوست باشم ....
کمکم کن بیشتر به یادت باشم ...
کمکم کن لحظه هام رو دریابم ...
کمکم کن که زندگی کنم ...
+ التماس دعا
سلام
پسر مورد علاقه م هر ساعت ده تا دختر رو فالو میکنه. یعنی کلا همه ش دختر فالو میکنه. اصلا پسر دنبال نمیکنه توی پیجش. شاید به ندرت. داشتیم برای ازدواج آشنا میشدیم که پیجش رو که چک میکردم کلا دلمو زد. اصلا نمیدونم چی بگم. چرا یه آقایی باید همه ش دختر فالو کنه؟ 
به نظرتون این همه دختر فالو میکنه برای چی میخواد؟، یعنی میتونم فکر کنم فقط نگاه شون میکنه و واسه سرگرمیه؟، یا اینکه اگه فکر کنم خدایی نکرده خانم بازه اشتباه کردم؟، بالاخره میتونم این کا
سلام دوستان
من حدود دو سال با دختری بودم و رابطه ما فراز نشیب هایی داشت، ولی در کل خوب بودیم. ایشون در این مدت خواستگارهایی داشتن ولی همه رو رد میکردن تا اینکه خواستگار براشون اومد و پدرشون گفتن باید ازدواج کنید، با وجود مخالفت دختر پدرشون گفتن باید ازدواج کنی وگرنه قید خانواده ت رو باید بزنی ، دختر مورد علاقه بنده هم از یه مرحله ای کم آورد و گفت دیگه نمیکشم تو هم برو تا از دست من و خانوادم راحت بشی ولی هر چی گفتم بمون گفت نه دیگه نمیتونم.
ببین
حالَ م گل و بلبل نیست ولی خوبم !حداقلش الان قریب به ۲۴ساعت از اون فشار های مرگبار عصبی میگذره !همینقدر که بد بود همینقدرم خوب بود !میدونی خوبیش چی بود اینکه یه نفر رو که به به چه چه میزد برام و دختر خوشگلم دختر خوشگلم میگفت رو شناختَ م ! آدمها خودشون رو تو روزای سخت بهت نشون میدن اینو مطمئن باش همیشه :) 
از چند ساعت پیش همش از این بابت خداروشکر میکنم که من مثل اطرافیانم خودمو در بند ننداختم به این زودی وگرنه علاوه بر خودم یه نفر دیگه رو هم میسوزون
سلام 
من پسری هستم با سن ۲۱_۲۲ سال و دانشجوی یک رشته خوب هستم که بازار کار خوبی هم داره و ۲_۳ ترم دیگه فارغ التحصیل میشم. خانوادم وضع مالی متوسط به بالا داره و کم جمعیت. لازم هست قبلش اینو هم بگم که چند سال قبل در نوجوانی رابطه ای با یک دختر خانم داشتم که علاقه ای ناشی از همبازی کودکی بودن بود که البته خوشون پیشنهاد دادن و توسط خودشون هم تمام شد و به جز این تا حالا تجربه ای در این زمینه نداشتم . 
موضوعی که میخوام مطرح بکنم مربوط به علاقه مندی من به
سلام 
اگه حالمو بخواین بپرسین باید بگم زندگی من مثل پرده های نمایش نامه ی پرنده آبیه دوست دارم خوشبختی رو پیدا کنم زندگی جدال بین خیر و شره خوب حالا فلسفی نمی کنم قضیه رو 
 
می دونی می خوام بگم برای خودم هم عجیبه چرا این قدر عاشق نوشتنم طوری که نمی تونم از فکرش در بیام بهش فکر می کنم اما کاری نمی کنم حالا ذهنم قفله به خودم باور ندارم می تونم می نویسم 
 
دارم به آیده های مختلف فکر می کنم خوب ولی چرا نمی نویسم خودم هم نمی دونم 
 
مگه رویام این نبود
چطور از یکی که 6 سال یه رویه رو دنبال کرده انتظار دارن یه ماهه یا سر یه هفته تغییر کنه؟
انگیزه هایی که دوام ندارن
هدف های دوردستی که هر ساعت ازت دورتر میشن
فشارهایی که داره نابودت می کنه
چطور میشه تغییر کرد؟
باور درونیم هم داره تحلیل میره...
و اینو می دونم...
 اگه الان نتونم تغییر کنم دیگه هییچ وقت نمی تونم تغییر کنم
آیندم نابود میشه
به علایقم نمی تونم برسم
و هر اتفاقی که برای یه دختر بدبخت ایرانی ممکن بیوفته 
سلام
دوستان من قبلا یه ترم یه دانشگاه دیگه خوندم. اون جا عاشق یه دختر شدم. ولی متاسفانه همه چیز از دور قشنگ بود. اون دختر تمام عشق و علاقه ی منو زیر پاهاش له کرد و از همه مهم تر غرور و شخصیتم لگد مال شد.
حدود یک سالی هست که پای عشقم وایسادم و بهش اصرار میکنم که درخواست ازدواجم رو قبول کنه. ولی اصلا با وجود اینکه میدونه چقدر دوسش دارم ولی اصلا واسه ی نه خودش و نه خانوادش مهمه که من براش میمیرم. قیافه م و رفتارهام شده شبیه آدم های شکست عشقی خورده. هر
سلام 
بعد مدتها اومدم به این وبلاگ، من حدودا یه ۸ ماهیه تو یه جای خوب تو بخش امور مالی مشغول به کار هستم، این رو بگم که تو زندگیم خیلی محرومیت کشیدم، شاید تنها نقطه امیدم فقط همین شغلم باشه و میدونم که میتونم توش پیشرفت کنم خیلی زیاد.
۳۲ سالمه و دختر هستم، خیلی بی بی فیس هستم شاید تو نگاه اول یه دختر دبیرستانی به نظر بیام این شغل رو هم با هزار تا امتحان و مدرک بدست آوردم. من همکارم با هم استخدام شدیم از همون روز اول با هم خیلی خوب بودیم و از کار ک
دردناک‌ترین دردِ دنیا بعد از گذشتن از درد گرسنگی و بی‌خانمانی و جنگ، میانمایگی در چیزیه که عاشقشی. درحالِ تجربه چنان دردی هستم که حتی از بیانش عاجزم. حس می‌کنم عدم، و ازبین‌رفتن، از این خواستن و نتونستن بارها بهتر باشه.
می‌خوام دانشگاه رو ول کنم. عمیقا می‌خوام دانشگاه رو ول کنم. عاشق رشته‌مم، دیوانه رشته‌مم، دیوانه‌وار ازش لذت می‌برم؛ اما توش میانمایه‌م. توش میانمایه‌م. میانمایه‌م. ترکیبی از پرفکشنیسم و میانمایگی و رفتارِ غیرحرفه
با سلام خدمت کاربران خانواده برتر
آیا ازدواج تک دختر و تک پسر با هم میتونه موفقیت آمیز باشه؟ راستش پسر مورد نظر برادر خودمه و حدود 25 سالشه، پاکه، کاملا پاستوریزه است ولی داره دندان میخونه و تک پسره خونواده است،  دختر مورد نظر هم تو دانشگاه باهاش آشنا شده و خوشبختانه خانواده خوب و سرشناسی هستند، ازدواج این دو تک پسر و تک دختر ،چه مزایا و معایبی میتونه براشون داشته باشه ؟
مرتبط:
تک پسرم هنوز به سن بلوغ نرسیده از کنترل خارج شده
صفحه گفتگوی تک ف
شاید مهم ترین ویژگی جمع های دوستانه رفاقت های صاف و ساده بینشون باشه. علاقه زیاد بین بچه ها و قرار های منظم از روی علاقه نه اجبار، یعنی خود بچه ها عطش دیدار مجدد را داشته باشند و موقع خداحافظی برای دیدار بعدی هماهنگ کنند. کافیه یکی از بچه ها مشکلی داشته باشه تا همه بچه ها اولویت های زندگیشون رو کنار بذارند تا اون مشکل دوستشون رو برطرف کنند.
اگر دیدید جمعتون کم کم دیر به دیر تشکیل میشه، دیدار های حقیقی جاشون رو به دیدار های مجازی میدند، حس برتر
 
از کنار کافه‌ی مورد علاقه‌م در خیابون مورد علاقه‌ام،در هوای خنکِ موردعلاقه‌ی پاییزیم میگذرم و از پشت شیشه‌های رنگیش به نور لایت و میزو صندلی‌های لهستانیش نگاه میکنم و حس میکنم چقدر دلم برای روزهای قبل تنگ شده! سه چهارسال پیش!من فقط بیست و سه‌ ساله‌ام و تمام حس‌های گرم و دنج دنیا رو یجوری بیاد میارم انگار سال‌ها پیش اتفاق افتادن ! سال‌های دور گذشته...
 
 
 
 
 
دوست ندارم داخل جامعه باشم! 
اما نمی خوامم  تنها باشم.
افکارم مثل افکار شیطان سیاه شده:)
دردهام از حرفای دیگران منشا میگیره،سکوت من در این اجتماع حرف های زیادی داره.
میتونم خودمو حبس کنم داخل لونه ای که هیچ کس درش رو باز نمیکنه.
می تونم خودم رو مثل اونا کنم 
دروغ بگو؛ لبخند بزن با اینکه دوستش نداری 
طوری که اون میخواد لباس بپوش
طوری که اونا میخوان رفتار کن
تو عروسکی و میخوای من عروسک  رفتارت باشم
دردهام رو حس میکنی؟
میتونی لمسشون کنی؟ 
هر
 
✖️ تونل وحشت یکی از تفریحات مورد علاقه ی منه.همین دیروز اونجا بودم.وقتی از قطار پیاده می شدم به مسئول اونجا گفتم:-هی ، اون دختر بچه ی سفید پوش ، که با بدن بی سر، مارو تعقیب می کرد واقعا ایده ی جالبی بود!اما اون با تعجب منو برانداز کرد و گفت:-کدوم دختر بچه ؟ چنین چیزی توی تونل وحشت نبود!
میدونماون میخواد منو بترسونه?
 
ادامه مطلب
سلام
خیلی وقت ها هستش که بعضی از پسران دوست دارن شماره دختر مورد علاقه شون برای ازدواج رو داشته باشن. آرزو دارند دختره بهشون روی خوش نشون بده. بعضا توی خیابون یا محیط کار یا دانشگاه دنبال شماره دختر مورد علاقه شون هستند، اما اگه شماره طرف رو به دست بیارن نمی تونن بهش زنگ بزنن.
میخوام بفهمم چرا این دسته از پسرها با شرایطی که نوشتم از نزدیک شدن به دختره دوری میکنن، انگار یه چیزی مانع ارتباط بیشتر گرفتن با دختر میشه، اون چیز دقیقا به ویژگی روحی و
این روز ها به مرگ زیاد فکر میکنم گاهی وقت ها انقدر از زندگی و آدم ها ناراحتم که دوست دارم بمیرم .....
اخیر یه سریال دیدم به اسم آهنگ مرگ اگر دوست داشته باشید قبل از نقد سریالی پست بذاریم که شما ایده هاتون  درمورد اسم سریال به اشتراک بگذارید ^_^ 
من عمری طولانی نمی خوام داشته باشم .....چون واقعا خستگی عمر طولانی ندارم تا ۲۴ _۲۵  زنده باشم راضی ام ....
۱_خب اول از همه دوست  دارم یه بار دیگه کنکور بدم و دکتر بشم ( محاله ) 
۲_ همه  نذر و نیاز هامو برآورده کنم
نمیدونم چرا از ته دلم میخوام این دختر و تا جایی که میتونم حمایت کنم.
برای کم شدن حساسیت های من و کوه بودن واقعی لازمه که تو این برهه از امتحانات حواسم هم به خودم و در عین حال به لیلا باشه ، می خوام احساس کنه که من پشتش ایستادم و میتونم ادامه بدم و اینجوری هم حال اون و هم حال خودم و بهتر کنم
سخت گیریایه خیلی کمتری از لحاظ بعد اجتماعی باید تو جریان باشه و بیشتر به بعد فردیت بپردازه و موفقیت های اساسی تو این زمینه بپردازه هر روز هر روز باید حواسم به
سلام
من یه دختر بیست ساله م. یه آقای رو از یکی دو سال قبل میشناسم. بهم پیشنهاد دوستی داد قبول نکردم اما خب دوستش داشتم. (قبول نکردم چون قصد ازدواج نداشت) پسر خوبیه کلا بخوام بگم. تا الان هم با کسی نبودم موضوع اینه گاهی تو اینستاگرام حال و احوالی میکنه منم جواب میدم یه جورایی منو دوست خودش میدونه انگار.
دوست دختر داره ولی دوست اجتماعی براش جداست. مثل اینکه کات کردن دیشب اومده بود سلام مشورت و درد و دل با من بعنوان دوستش! که چه کنم و این حرف ها. نمید
همون‌طور که این‌روزها از هذیانات پی‌درپی من پیداست، اوضاع روحی خوبی ندارم. تاسف‌بار این هست که اغلب ساعات روز رو بیرون از خونه و مشغول پنهان‌سازی هستم. از مشاوره‌های بیهوده‌ی پارسال این دستم اومده که اگر احساسات سرکوب بشن عوارض خودشون رو نشون خواهند داد. اما چاره‌ای دارم آیا؟ از صبح باید سر کار باشم و این گروه پژوهشی رو هم با زور به مشغله‌هام اضافه کردم. نمی‌تونم تمام مدت افسرده و لال باشم. نتیجتا این که وقتی می‌رسم خونه خاموش و بی‌ص
یک دانشمند سویسی به نام ایزابل برگز مایرز مرحله ای از علاقه را اثبات نمود و به آن مرحله سوالات تثبیت علاثه گقت.
این نوع سوالات بعد از اینکه دو طرف علاقه ای ثابت شده به هم دارند و نیازمند تایید آن از سمت دیگری هستند پرسیده می شود
مثال 
-من از فوتبال متنفرم
-اگر من فوتبال را دوست داشته باشم چه؟؟؟
چرا خیلی از دخترا موقعیت های خودشون رو راحت از دست میدن؟، چرا خیلی از دخترا راه رو برای پسرها می بندن؟ اینا سوالات مهمی هستن، بذارید این طوری تعریف بکنم سوالم رو که واضح بشه.
من یه بار تو دانشگاه از یک دختر که همکلاس مون بود خواستگاری کردم، یعنی نرفتم خونه شون، رفتم ابراز علاقه کردم و گفتم اگه اجازه بده می‌خوام برم خواستگاریش. بعد گفت فکر میکنم و بعد فکر کردنش جواب نه داد.
به هر حال خب محیط دانشگاه هم یه جوریه که وقتی یکی با یکی دوست شه، یا ع
متن آهنگ کودتا
دنیارو مبهوت میکنم وقتی سکوت میکنم از انقلاب عاشقی
دارم سقوط میکنم …
یکی میگه عاشقت باشم عاشقت باشم باشم و باشم و باشم و باشم
یکی میگه با تو بد باشم سرد و تنهام باشم باشم و باشم و باشم و باشم
کودتا کن نگاه کن مرا نازنین رفتنت عاشقت را زند بر زمین
کودتا کن صدا کن مرا بهترین رفتنت عمر من را گرفته ببین
منبع : رز موزیک
چرا به ختم امتحان این همه درنگ خوردو و به شقیقۀ من دوباره پاره سنگ خوردو یه باره دستمون به در خودکار خوردو دوباره عقل مردو و تمام خاطراتم گره به نوزده و بیست و پنج خوردو. من نمی‌دونم چرا نمی‌تونم بفهمم اینو چرا اینجوری سوال داده بودو من چه بدونم که بفهمم اینو چرا سرعت MN از PQ بیشتره و بخش B نشان دهندۀ کدوم ماه شمسیه و. من نمی‎دونم چرا نمی‌تونم اینم بفهمم که چرا هرموقع من از شعور یه معلمی تعریف کردم دیری نپایید تا خلافش بهم ثابت شدو من بازم نمی
من یک دخترم که متاسفانه با وجود تفاوت های فاحش با بقیه دخترا، هنوز قلب دارم و ممکنه آدما رو دوست داشته باشم، بهشون عادت کنم و غیره. خب من ازین قرتی بازیا خوشم نمیاد و دوس پسر ندارم و نخواهم داشت. ولی دیروز یه پسری که برام خیلی هم عزیز بود بهم گفت تو باید خودتو اصلاح کنی! پرسیدم چطوری؟ گفت باید بیشتر دختر باشی! ... باشه. چی؟!ینی چی که بیشتر دختر باشم؟ جواب داد: ینی به چیزایی که باید اهمیت بدی و بی تفاوت نباشی، زیاد فوتبالی هستی و کل کل میکنی، و فحش ه
نحوه ابراز علاقه به دختر چگونه باید باشد؟ این سوالی است که بسیاری از مردان با آن مواجه می‌شوند. در واقع مردان با در نظر گرفتن تفاوت‌های موجود بین افراد به دنبال کسب شناخت بیشتر از شریک عاطفی خود هستند و می‌خواهند از روش‌های موثر ابراز علاقه به دختر مورد علاقه‌شان آگاه شوند. ما در ادامه این مقاله تلاش کرده‌ایم تا این موضوع را با نگاه روانشناسی بررسی کرده و پاسخ‌های مناسبی را برای شما گردآوری کنیم. برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه تا ا
همینطور که با سرعت راه می رفتم، به خدا گفتم من نمی تونم!!! خدا لبخند مهربانی زد و گفت می تونی... گفتم نه خدا، الکی منو تحویل نگیر، من نتونستم، دیدی فلان جا هم خطا کردم؟ من نمی تونم.... (1)لبخند خدا عمیق تر شد و جدی تر گفت: من تو رو خلق کردم، من می دونم چی ساختم، تو می تونی... می تونی...من: ولی نمی تونم ها... بعدم به دلم اومد که خیلی وقته قرآن نخوندم...تو اوج ناراحتی، قرآن رو دست گرفتم با این نیت که انقدر بخونم تا وقتی که دلم آروم بشه، بازش کردم. و خدا گفت:بس
کاش باشم ناله ای، تا گل بدن گوشم کند.
کاش باشم پیرهن، از شوق آغوشم کند.
کاش گردم شمع و سوزم در سر بالین او،
بهر خواب ناز خود ناچار خاموشم کند.
کاش باشم حلق های در بند زلفان نگار،
هر زمان از زدف مشکینی سیه پوشم کند.
کاش باشم جوی آبی در زمین خاطرش،
بهر رفع تشنگی شادم، اگر نوشم کند.
کاش باشم ساقی بزم وصال آن نگار،
تا ز جام وصل خود یک عمر مدهوشم کند.
کاش باشم شعر تر، جوید مرا از دفتری
، هر گه از یاد و هشش یک دم فراموشم کند.
 من از الان: می خواهم کاری برای کسی انجام بدهم، نمی گم ان شاء الله و امثالش.
می تونم انجامش بدهم، می گویم: انجامش می دهم
نمی تونم انجامش بدهم، می گویم: انجامش نمی دهم
غیر از این دو برای من قابل قبول نیست.
+به بازی گرفتن مردم با حرف های خدابخواهد، ان شاء الله، در انجام کاری، چیز خوبی نیست.
گفتن ان شاءالله و خدا بخواهد، سرجایش، خیلی هم خوبه.
نکته ای که جا انداختم: کاری که می بینم می تونم انجامش بدهم را قبول می کنم
و می گویم ان شاءالله انجامش می دهم.
هر روز بلند می‌شم می‌رم جایی که دوست ندارم تا کاری که دوست ندارم رو انجام بدم. هر روز تلاش می‌کنم مهارت‌ها و دانسته‌هام رو در مورد کاری که دوست ندارم، تو جایی که دوست ندارم، بیش‌تر کنم.
نمی‌تونم نصفه ولش کنم چون هیچ وقت تو‌ زندگیم نتونستم کار مهمی رو نصفه ول کنم؛ یا خودم نتونستم یا بقیه نذاشتن و حالا هم نه خودم می‌تونم نه بقیه می‌ذارن.
شیش ماهه می‌رم سر کار و‌ هنوز سر سوزنی درک نکردم لذت «عوضش پول درمیاری و‌ دستت می‌ره تو جیب خودت» کجا
واقعا چی شد؟ چی شدیم؟ چه اتفاقی افتاد؟ چرا هیچ چیزی مثل قبل نیست؟
بهت گفته بودم دوس دارم ordinary باشم؟ گفته بودم دلم می‌خواست خیلی معمولی و ساده بودیم؟ اصلا تا حالا‌‌ بهت گفتم که دیگه نمی‌تونم؟ بهت گفتم هر دفعه که گفتم نمی‌تونم دفعه بعدش فقط نمی‌تونم‌تر شده بودم؟
راستی، واقعا من تو را بر شانه‌هایم می‌کشم یا تو می‌خوانی به گیسویت مرا؟
زخم‌ها زد راه بر جانم ولی.
[ همایون شجریان - آلبوم ایران من - خوب شد ]









متاسفانه
تازه خبر سوختن و حال وخیمش تو دنیای مجازی و سایت های خبری دست به دست میشد که گفتند: فوت کرد.
سراغ پیج های خبری رفتم و دیدم آنقدر عشق فوتبال و استادیوم داشته که به خاطر راه ندادنش خودش را آتش زده.بماند قصه
زندان و دادگاهش که بی خبرم و بدون موثق.
نه از فوتبال خوشم می آید و نه علاقه ای به استادیوم رفتن.نگید تو ایران آدم ها بددهن هستند که هر استادیومی توی این دنیا
بروید،مردها بد دهن هستند و شعارها نا به جا.نگویید که خب اگر زن ها بروند مردها آرام میشو
سلام
یه دختر 14 ساله هستم، نمیتونم با بقیه ارتباط برقرار کنم و دوست پیدا کردن برام خیلی سخته و به شدت درونگرام.
توی مدرسه به یکی از همکلاسی هام علاقه مند شدم ، اون خیلی اجتماعیه و دوستان خیلی زیادی داره ، هیچ وقت نتونستم باهاش حرف بزنم و باهاش ارتباطی بجز همکلاسی بودن داشته باشم ، البته فقط اون نیست و نمیتونم با بقیه هم حرف بزنم حتی نمیتونم سر صحبت رو باز کنم ، از طرف دیگه از بچگی لکنت داشتم و هنوزم نتونستم برطرفش کنم و خیلی اذیتم میکنه. 
من خجا
یه نسیم خنکی از پنجره میاد و می‌خوره بهم و حس می‌کنم هنوز صبحه. حس می‌کنم هنوز یه عالمه زمان دارم. حس می‌کنم یه پنج‌شنبه‌ی معمولی بعد یه هفته‌ی شلوغه که وقت دارم به کارهام برسم. پشت میزم نشستم و پاهام رو بغل کردم و به سوال تمرین فکر می‌کنم. آهنگ‌هایی که قدیم‌ترها بارها و بارها گوششون می‌دادم رو گوش می‌دم. آرامش عجیبی دارم. این جوری نیست که حالم خوب یا بد باشه؛ ولی انگار حالم رو هر جوری که هست پذیرفته باشم و باهاش دوست شده باشم. انگار با
هر روز بلند می‌شم می‌رم جایی که دوست ندارم تا کاری که دوست ندارم رو انجام بدم. هر روز تلاش می‌کنم مهارت‌ها و دانسته‌هام رو در مورد کاری که دوست ندارم، تو جایی که دوست ندارم، بیش‌تر کنم.
نمی‌تونم نصفه ولش کنم چون هیچ وقت تو‌ زندگیم نتونستم کار مهمی رو نصفه ول کنم؛ یا خودم نتونستم یا بقیه نذاشتن و حالا هم نه خودم می‌تونم نه بقیه می‌ذارن.
شیش ماهه می‌رم سر کار و‌ هنوز سر سوزنی درک نکردم لذت «عوضش پول درمیاری و‌ دستت می‌ره تو جیب خودت» کجا
با مانتوی مدرسه،
می تونم از نرده های سرسره پارک آویزون بشم و خودمو بکشم بالا و بشینم اونجا و به بچه ها که توش موندن بخندم.
می تونم تو خیابون آدامسمو باد کنم.
می تونم ورجه وورجه ای راه برم و از پله ها بیام پایین.
می تونم وسط حیاط با آجر فوتبال بازی کنم و وقتی اومدم خونه ببینم ناخنم شکسته.
می تونم با آهنگایی که تو سرمون داره پخش می شه داد بزنم و از نگاهایی که با تعجب همراهن منزجر بشم.
می تونم جوری بدوم و بپرم که همه فکر کنن از زندان فرار کردم.
می تونم
امروز، دست خودم را گرفتم، رفتیم به یک کافه ی قشنگ، یک میز، زیر شاخه های درختی فوق العاده انتخاب کردم، نشستم و ساعت ها غرق خواندن کتاب شدم، امروز خودم را به یک روز خاص دعوت کردم، به یک روز متفاوت! روزی که در آن، خودم در کنار خودم، بخاطر خودم و برای خودم زندگی میکنم! امروز خودم را به بستنی مورد علاقه ام دعوت کردم، برای خودم شاخه گلی خریدم و آن را به دختر بچه ی زیبایی که لبخند شیرینی بر لب داشت هدیه دادم، امروز در کنار خودم خوشحال بودم و زندگی را ب
برای تویی که تنهایی هایم پر از یاد توست... برای تویی که قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...برای تویی که احسا سم از آن وجود نازنین توست ... برای تویی که تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...برای تویی که مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاک خود کردی... برای تویی که هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...برای تویی که قلبت پـا ک است ... برای تویی که عـشقت معنای بودنم است...برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...وجود تو تنها هدیه گرانبهایی بودکه خداوند من را لایق آن دانستو هدیه
خب. حالا که نمی‌تونم دلیت اکانت کنم برم بچپم یه گوشه که کسیو نبینم و خبریو نشنوم، می‌تونم به خودم قول بدم که ههروقت این ماجرای تدریس آنلاین و قرتی‌بازیای مدرسه تموم شد، تلگرام و واتس‌اپ رو از لپ‌تاپ دل‌بندم پاک کنم و با مایکروسافت تو دو، بقیه زندگیمو بگذرونم.
دیار حافظ
 چرا نه در پی عزم دیار خود باشم چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم
غم غریبی و غربت چو بر نمی‌تابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم
ز محرمان سراپرده وصال شوم ز بندگان خداوندگار خود باشم
چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی که روز واقعه پیش نگار خود باشم
ز دست بخت گران خواب و کار بی‌سامان گرم بود گله‌ای رازدار خود باشم
همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم
بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم
م
سلام وقت بخیر، می‌خواستم در یه مورد به دیدگاه روشنی برسم ممنون میشم نظرتون رو بگید. من یه شخصی رو از ۴ یا ۵ سال قبل می‌شناختم و کمکم علاقه بهش پیدا کردم و یه شبه و در نگاه اول نبود!! و در کنار همه اینا من متوجه شدم که ایشون هم همین حس رو بهم داره و منو فقط به خاطر خودم می خواد با همه خوبی‌ها و بدی هام و این برام ثابت شده ست و انسان با معرفتی هست بر خلاف یه عده افرادی که به قول خودشون گرم و رفیق هستند و آخر تو زرد از آب در میان ولی ایشون با اینکه آدم
نوید پسر نماز خون و خوشکلیه ولی بیشتر از خوشکلیش جذابه و اینه که دخترها و زن ها زیاد بهش فکر میکنن اونم نامردی نمیکنه تو ذهن با دستاش اونارو نوازش میکنه و حتی دیده شده دوستاش و نیروهای غیب هم کمکش میدنن نه اینکه خودش تنها بتونه از دور زن هارو نوازش کنه و حتی ذهنش رو یک زن یا دختر نیست فقط اولش یه دختر میاد به ذهنش بعد نمیدونم از کجا زن ها پیداشون میشه و میپرن تو ذهنش تا به اونا فکر کنه خلاصه شده کیسه کش زن ها و دخترها البته درسته خودشم لذت میبره
 
معلم مدرسه‌ای با اینکه ﺯﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود.ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﻨﺠﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺮﺳﺪﻧﺪ:«ﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﻨﻪ ﺩﺍﺭﺍ ﻨﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗ خوبی ﻫﺴﺘ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﺮﺩﻩﺍ؟»معلم گفت: « ﺯﻧ ﺩﺍﺭﺍ ﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﺵ او ﺭﺍ ﺗﻬﺪﺪ ﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﺮ بار ﺩﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنیا بیاورد ﺁﻥ ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﺬﺍﺷﺖ ﺎ به هر ﻧﺤﻮ شده ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﺍﻧﺪﺍﺯد.ﺑﺎﺭ ﺩﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮ به دنیا آورد.ﺪﺭﺵ ﺁﻥ ﺩﺧﺘ
آقایون میشه بپرسم تا چه حد مادرها و خواهرهاتون و کلا زن های خانواده رو توی تشخیص چهره و کلا ظاهر دختر مورد علاقه تون دخالت میدید؟ تا چه حد از دوستان خودتون نظر میخواید؟
واقعا یعنی نظر دیگران اهمیت داره توی انتخاب شما و یا تغییر نظرتون؟ یعنی موضوع رو به شور میذارید مثلا فلانی خوشگله یا نه و اگه گفتن نه این چیه به درد نمیخوره شما هم قبول میکنید با اینکه دوستش هم داشته باشید؟ این مورد رو دیدم متاسفانه. واقعا چرا بعضی هاتون نظر دیگران رو میخواید
سلام
من پسری 25 ساله هستم، خدمت سربازیم رو تموم کردم و بعد خدمت سربازی کنکور شرکت کردم و رشته مورد علاقه م رو ادامه میدم و حدود 2 ساله که دانشگاه میرم شهر خودمون ... .
اهل دوستی با جنس مخالف نبودم و نیستم و سرم همیشه به کار خودم گرم بوده با اینکه فشار عاطفی و احساسی رو حس میکردم، در محیط دانشگاه سر به زیر بودم و به کار خودم میرسیدم تا موقع ازدواج برسه و اقدام کنم.
چند وقت پیش یکی از همکلاسی های دختر که من دیده بودم شون ولی اسم و فامیل شون رو نمیدونست
نشسته‌ام روی تخت خوابگاه و حس یک بیابان بی‌آب و علف را دارم! انگار در چشم‌ها و لب‌ها و بینی‌ام آتش زبانه می‌کشد. انگار یکی یک سرنگ وصل کرده به من و تا آخرین قطرهٔ آب بدنم را از جانم کشیده بیرون. اصلا من دلم می‌خواهد ترک تحصیل کنم و برگردم خانه! مرا چه به آب و هوای خشک و دود  و دم؟ من الان باید کنار دریا باشم و میان موج‌های پریشانش برقصم، باید در جنگل‌ها بدوم در امتداد رودخانه، باید گوش‌جانم را بسپارم به نوای زیبای گاوبانگی مرال‌ها در پایی
سلام 
میخواستم یه سری از ویژگی هام رو بگم و شما اگر دختر محجبه ای هستید یا در اطراف دیدین بگید نظرتون چیه.
اول از همه فرض رو بر این میذاریم که من از نظر اخلاق و خانواده و این ها مشکلی نداشته باشم.
من پسر نسبتا غیرتی ای هستم. تو خونواده ی غیر مذهبی ای به دنیا اومدم که توش حجاب معنی ای نداره. اما به دلایلی غیرتی بزرگ شدم. نمی تونم نگاه دیگران به همسر آیندم رو تحمل کنم. نمیتونم بپذیرم که آرایش همسرم رو نامحرم ببینه و ... نمیگم غیر محجبه ها بد هستن. فقط
چند روزه دلشکسته هستم 
دلم میخواد برم پیش یک مشاور ولی از هزینه هاش میترسم کاش یه آدم منصف پیدا بشه بتونه راهنماییم کنه. 
من و همسرم با عشق ازدواج کردیم ولی الان نسبت به هم سرد شدیم .دیشب حتی دوست نداشتم بغلم کنه . چقدر بده چرا من نمی تونم دوسش داشته باشم . کاش بتونم دوباره پر از عشق باشم بتونم با عشق برای همسرم و بچه هام غذا درست کنم برنامه تفریح بذارم برنامه سفر و گردش بذارم . فکر میکنم اینکه مربی پسرم گفت فعلا برای آزمون سنجش آماده نیست در روح
می‌گه دمت گرم که پیگیر شدی و فکر می‌کنم به این که کاش می‌شد بیشتر پیگیر بود. که ای کاش یه سری چیزا قابل بیان بود و یه سری کارها قابل اجرا.
داشتیم راه می‌رفتیم. می‌گم این جا محل کار فلانیه. یه نگاه انداخته می‌گه یه روز از 8 صبح تا 12 همین جاها پلاس باش، بالاخره که می‌بینیش. گفتم ببینمش بعد چی کار کنم؟! شونه‌ش رو بالا انداخت و گفت خودمم نمی‌دونم. و فکر می‌کنم به این که کاش یه سری آدما نزدیک‌تر بودن. دردسترس‌تر بودن.
لایو گذاشته بود داشت رپ می‌
حال عجیبی دارم شاید دلم می خواد با زمان تبانی کنم برای یه بار هم شده امشب مادر بزرگ رو ببینم دلم براش تنگ شده کاش آخرین بار صدام می کرد کاش من رو به یاد می آورد فقط همین نیست به خاطر دانشکده سرم خیلی شلوغ شده احساس می کنم از هدفم دور موندم کاش می شد بنویسم بدون ترس از قضاوت شدن 
 
یه دوست جان جانی بهم می گفت همه توی مسیر اهدافمون تنها هستیم راست می گفت به کی می تونم بگم کجام یا سرگیجه امونم رو بریده برای هیچ کس جالب نیست جز خودم که می دونم عشقم در
به این فکر می‌کنم که چطوری می‌تونم همه‌ی این‌ها رو خالی کنم؟ اصلا ممکنه؟ شاید اگر بهم یه اتاق عایق صدا بدن تا پشت گردنم رو چنگ بندازم، با رنگ سیاه تمام بدنم رو رنگ کنم و بعد تمام وسایل توش رو بشکنم و جیغ بزنم و گریه کنم، بعد به سمت بیرون بدوم و خودم رو توی رودخونه پرت کنم، به جواب نزدیک شده باشم. 
پلان یک:
پیامبر اکرم فرمودند: هر خانه ای که در آن دختر باشد، هر روز دوازده برکت و رحمت از آسمان ارزانی اش می­شود و زیارت فرشتگان از آن خانه قطع نمیگردد.
پلان دو: امام به بعضی از خانم های فامیل که می خواستند وضع حمل کنند، می فرمودند: «دعا‏‎ ‎‏کنید که بچۀ شما دختر باشد. برای اینکه دختر به مراتب بهتر از پسر است. کسی که دختر‏‎ ‎‏ندارد یعنی اولاد ندارد...
‏‏علاقه آقا به دختر خیلی زیاد بود؛ یعنی به کسانی که فرزند دختر داشتند، می گفتند: «آن‏‎ ‎‏چ
بعد از این همه وقت بی خبری
بعد از این همه وقت بی اعتنایی
بعد از این همه وقت حواس پرتی
بعد از این همه اظهار علاقه‌های یک طرفه
امروز صبح گفت: نمی‌خوام باهات حرف بزنم، حداقل برای یک هفته!
اونوقت یهو دیدم که نمی‌تونم، بهش پیام دادم: می‌شه امروز ببینمت؟ بهت احتیاج دارم.
+ همچنان در دو راهی ِ عروسی رو برم؟ نرم؟
مثلاً از خودش می‌پرسه من چرا باید یه نفر رو احتیاج داشته باشمکه باهاش دو کلمه حرف بزنم؟خودم با خودم می‌تونم بیشتر از دو کلمه با خودم حرف بزنمو حرفای خودمو راحت‌تر بفهمم.اگه کسی به اینجا برسه،دیگه نه دنبال کسی می‌گرده، نه انتظار کسی رو می‌کشه...+داستایفسکی
من؟ دختر بی اراده ی این داستانم. اگر پاک شوم، مرا می بخشی؟ فقط لازم است این را بدانم که خیالم راحت باشد که راهی هست. وقت هایی که از کلاس بچه ها دارم می روم سمت دفتر، وقت هایی که در جلسه وقت نماز می شود، وقت هایی که منتظر اسنپ جلوی در خانه ایستاده ام، شب ها که می خواهم بخوابم، از تو می پرسم: آیا هنوز هم می شود کاری برای زندگی ام کرد؟ من؟ من دختر نشانه ها بودم! من دختر آیه ها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اینکه کسی
سلام
من یه دختر ۱۹ ساله هستم. زندگی خوبی دارم، در ظاهر همه چی عالیه و رو به راهه. اما یه مشکل بزرگی که دارم اینه که با جنسیتم نمیتونم کنار بیام، خیلی ناراحتم از دختر بودنم. نمیتونم خودم رو با تفاوت ها وفق بدم. همه ش یه موضوعاتی میاد تو ذهنم باعث میشه بغض کنم عصبی بشم.
مثلا اینکه چرا باید محدود بشم؟!، خیلی ها البته محدودیتی ندارن. اما خیلی ها هم دارن مثل من. من پدرم رو رفت و آمدم حساسه، دوست نداره تنها برم جایی، همه ش میگه با خودم بریم. یا اینکه چر
سلام 
من یه دخترم و ۲۰ سالمه، امسال دانشگاه قبول شدم، ترم بهمن رشته پرستاری، تو تابستون و این چهار ماه تعطیلی من هیچ کار مفیدی انجام ندادم، کلا یه دختر بی هدفم، هیچ هدف و انگیزه ای برای زندگی ندارم روزهام همین طوری میگذره، گاهی شروع میکنم به سخنرانی گوش دادن، کتاب خوندن پیاده روی و … ، ولی خیلی زود تمومش میکنم، راستش دلم یه چیزهایی تو زندگی میخواد که هیچ وقت نداشتم و نخواهم داشت، مثل یه پوست صاف.
آخه صورتم پر از جوش و جای جوشه، هر کی نگام میک
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و باسنش ( لگنش ) از جایش درمی‌رود. پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش می‌برد، دختر اجازه نمی‌دهد کسی دست به باسنش بزند ؛ هر چه به دختر میگویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که میکنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمی‌گذارد کسی دست به باسنش بزند.
به ناچار دختر هر روز ضعیف تر و ناتوان‌تر میشود.
ادامه مطلب
راستش رو بخواید از هرگونه نگاه جنسیتی به فرزندان متنفرم. از اینکه کسی بگه حیف که دختر نداری، یا حیف که پسر نداری واقعاً آزرده میشم. قطعا غالب والدین دوست دارند از هر دو جنس داشته باشند. اما راستش رو بخواید من هیچ وقت از خدا نخواستم بهم دختر بده. هنوز هم با اینکه دو پسر دارم و به وفووور کنایه‌های "الهی بمیرم که دختر نداری" و هرچیزی از این دست رو می‌شنوم ولی هیچ‌کدومش باعث نشده بخوام دختر داشته باشم. اشتباه نشه، این، اصلاً به معنای این نیست که ا
من؟ دختر بی اراده ی این داستانم. اگر پاک شوم، مرا می بخشی؟ فقط لازم است این را بدانم که خیالم راحت باشد که راهی هست. وقت هایی که از کلاس بچه ها دارم می روم سمت دفتر، وقت هایی که در جلسه وقت نماز می شود، وقت هایی که منتظر اسنپ جلوی در خانه ایستاده ام، شب ها که می خواهم بخوابم، از تو می پرسم: آیا هنوز هم می شود کاری برای زندگی ام کرد؟ من؟ من دختر نشانه ها بودم! من دختر آیه ها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اینکه کسی
امشب هوا خیلی خوبه.سرد نیست.خنکای ملایمی داره.برای همین بعد از یک هفته تونستم بیام توی حیاط خوابگاه و زیر درخت مورد علاقه ام بشینم و به گل های مورد علاقه ام نگاه کنم قبل از این که پاییز همه ی برگ های این گل ها رو بریزه.خب،این هوای عالی واقعا نیاز بود تا روحیه ام رو دوباره سر جاش بیاره.همین هوا باعث شده که علی رغم این که آشنایان هم آدرس این وبلاگم رو دارن،بیام این جا و آدرس اون یکی وبلاگم رو هم بنویسم.عجیبه.قبلا فکر می کردم هیچ وقت اون یکی وبلا
دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ،موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره .روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند .
نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت .او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :میدونی زشت ترین
ادامه مطلب
گفت : هیچ وقت نمی تونم ولت کنم چون پیش تو خود واقعیم هستم
گفت : مسیر پر پیچ و خمی هست ولی جذابه
 
منظورمو فهمید و می خواست که برگرده و باشه مثل قبل
 
خوشحالم برمی گردی ستاره
 
نبودی زندگی زیادی بی رنگ و رو بود
زیادی جدی و زیادی سخت
 
خودش فکر می کرد من تصورم بهش عوض شده و از نظر من یه دختر بیهوده و سطحیه
بهش گفتم نظرم درباره ش عوض نشده گرچه واقعا تغییراتی کرده
امروز عشقی تازه در سر پروریدم. من عاشقِ پرنسِ ابلهِ داستایوفسکی شده‌ام. خدایا! وقتی به دیالوگ‌های پرنس میرسم شوقی وجودم را فرا می‌گیرد. می‌خواهم کنارش باشم و فقط تماشایش کنم. خدایا من چرا اینقدر احمقم! عاشق یک شخصیت داستانی! امروز به همه‌شان فکر کردم و همه را کنار گذاشتم منتها همین الان به سرم زد به مح پیام بدهم. خیلی خلم میدونم ولی میدم. دادم باقی مهم نیست.
پرنس آه خدایا چرا من نبتید بجای آگالیا باشم؟ کاش پرنس را با همین ویژگی و دیالوگ داشت
قسمت اول را بخوان قسمت 5
کیش؛ مروری برگذشته...
تابستان1392
سعید و آذر بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن ازدواج می کنند. آذر یه دختر لاغر اندام و سبزه است و به سعید که پوست سفید و قدبلندی داره، حسابی میاد. تنها دوستای من که می تونم با وجودشون این جا رو تحمل کنم. البته چاره ی دیگه ای هم ندارم.
از وقتی بابا و مامان برای زندگی دبی رفتند و من رو به خاطر حرف و حدیث ها نبردند، مجبور شدم تو این جزیره بمونم تا هم نزدیک شون باشم و هم مستقل بشم و هم به آرزوهام برس
یعنی میشه روزی بیاد که من موسسه خودمو زده باشم؟
روزایی که همش در سفر باشم؟
کتابمو چاپ کرده باشم؟
ساز موردعلاقم رو یادگرفته باشم؟
رو پشت بوم خونم یه تلسکوپ خیلی گنده داشته باشم و تور ستاره گردی برگزار کنم؟
تو آزمایشگاه خودم رو کیسای مختلف تحقیق انجام بدم؟
روزایی که هدفام رو زندگی کنم؟
خب امروز ۴۰ مادر بزرگ بود ...
و من و دختر خاله ها نشسته بودیم‌ یه گوشه و زارمون رو میزدیم...
که یه حاج خانومه اومد نشست کنار من...!و اینطوری زل زد بهم
از اول قصه اخرشو بخون...که حاج خانومه بهم گفت دختر جان شما چن سالته؟
گفتم جان؟؟؟
گفت جانت بی بلا...تو دختر کی ای؟
گفتم واسه چی؟
گفت ببین ؟داری از زیر سوالام در میری ...
گفتم ببخشید...!
۲۱ سالمه...دختر فلانیم...!
گفت پسرم ۳۰ سالشه درس درست حسابی نخونده...ولی!
منببخشید حاج خانوم منو مادرم صدا میزنه...
و رفتم نشست
سلام دوستان 
دختر ۲۰ ساله ای هستم، امسال سومین سالی بود که کنکور دادم و رتبه ام ۳۰۰۰۰ شد، هیچ انگیزه ای ندارم، الان حدور ۵ ساله اینطوریم، اوایل پزشکی رو دوست داشتم تا پارسال هم میخوندم که پزشک بشم اما به این نتیجه رسیدم به پزشکیم علاقه ندارم.
اصلا نمیدونم چه رشته ای رو دوست دارم، تو چه رشته ای میتونم موفق بشم و این باعث شده تبدیل به یه دختر بی هدف و بی انگیزه و کم حوصله بشم، از طرفی هم خیلی دوست دارم در آینده درآمد خوبی داشته باشم و تو دوران دا
سه شب است که نمی‌توانم درست و حسابی بخوابم. خوانده بودم که وقتی خوابت نمی‌برد، در خواب کس دیگری بیداری. یعنی رفته‌ای در خواب یک بنده‌خدایی.کابوس یا رویایش شده‌ای. 
سه شب است که کابوس یا رویای کسی شده‌ام. 
دلم می‌خواهد که این سه شب در خواب تو بیدار بوده‌ باشم. 
دقیق‌تر بگویم دلم می‌خواهد این سه شب را رویای تو بوده باشم. 
مثلا با یک لبخند در خوابت بر بالینت بیدار بوده‌ام و تو را نوازش می‌کرده‌ام. 
یا مثلا کنارت بیدار نشسته بوده‌ام و یک ق
اینجا رو که می ساختم می خواستم هر جور که شده به جایی برسم که الان هستم و به جرئت می تونم بگم از همون روز اول ساخته شدن اینجا تا همین الان همه اش در حال تکاپو بودم. اما حالا وقت تغییره. اسم اینجا رو باید عوض کنم و قالبش رو. باید نسبیت رو واردش کنم و طیف باشم نه صفر و یک.
پرنی دختر خوبیه، اما یه وقتایی حرفایی می‌زنه که دوست دارم کتکش بزنم. 
از ایناییه که می‌گه آره، یعنی چی همه چی رو به ما زور کردن؟ حجاب چرا، ال چرا، بل چرا؟ اعتقاد هرکی برای خودشه و محترمه، چرا به همجنسگراها و مسیحیا گیر می‌دن و غیره و غیره.
شاید منم با بعضی حرفاش موافق باشم، اما خودش کوچکترین اعتقادی به حرفاش نداره. می‌گه اعتقاد هرکی محترمه و به ما ربطی نداره، و صراحتا جلوی منی که اعتقاداتمو می‌دونه می‌گه دین اساسا چیز مضخرفیه.
می‌گه لباس
سلام
نظرتون در مورد ازدواج با پسری که اهل دختر بازی بوده چیه؟، پسری رو در نظر بگیرید که تو جوونیش با کلی دختر مراوده داشته، برای سرگرمی و با چند نفری هم رابطه ی جنسی داشته و حتی همزمان با چند دختر بوده. 
چقدر احتمال داره این پسر بعد از ازدواج تعهد بده؟، ممکنه مثلا بعد از ازدواج چون نیازش برطرف میشه این کارها رو کنار بذاره؟، فرض کنید که پسر دختر رو دوست داره و ازش خواستگاری کرده ولی گذشته ی خوبی نداره از این بابت، ولی به نظر میاد که مثل سابق دنب
چند وقت پیش تو یه کافه منتظر یکی از دوستام بودم که با صحنه‌ی جدیدی مواجه شدم. میگم جدید، چون هیچ وقت پیش نیومده بود ببینم یا حتی بهش فکر کنم. و نمیگم عجیب، چون با وجود این که شدیدا تعجب کردم، نمی‌فهمم مشکلش کجاست و چرا باید بهش گفت عجیب!
تو قسمتی از کافه که سیگار کشیدن آزاد بود، یه دختر کاملا باحجاب داشت سیگار می‌کشید.
اول چند ثانیه‌ای بهش خیره شدم و در عین حال که متعجب بودم، به این فکر کردم که دقیقا از چی متعجبم و چه چیزی تو این صحنه عجیبه؟ ب
خسته‌ام از این شلوغی، از این میل به خواسته شدن، از این تمنا و نیاز و البته گریزی هم ندارم. دلم یک زندگی ساده می‌خواد که بچسبم به شوهرم و همه‌ی زندگیم بشه اون و کارم. من اما جوره دیگه‌ایم و از این بودنم خسته و پریشانم. من دوست ندارم هرزه باشم لااقل جامعه و میم من رو اینجور می‌بینند اگر بدونند. دوست ندارم آدم بده‌ی زندگی من باشم. چرا اینجور شد؟ چش خوردیم؟ اونهمه عشق، چی بیشتر می‌خوام آخه؟ کدوم مردی با زنش اونجوره که میم با من؟ چرا من اینقدر زی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آژانس مسافرتی نقطه پرواز