نتایج جستجو برای عبارت :

دختر مورد علاقه م ازم متنفر شده که ارتباطم رو باهاش قطع کردم؟

سلام و درود خدمت دوستان و همراهان عزیز
 ماجرا از اون جایی شروع میشه که بنده حدود 5 سال پیش به دختر دایی مادرم علاقه مند شدم . بد جوری هم عاشق شدم که تازه میفهمم فرهاد و مجنون چی کشیدن! 
اما حقیقتا بخاطر، نرفتن خدمت سربازی، دانشگاه و پول نشد ازش خواستگاری کنم، تا اینکه در محیطی شروع به کار کردم، پس انداز اندکی جمع کردم، به دانشگاه رفتم و کم کم داشتم آماده میشدم برای خواستگاری کردن که متاسفانه دچار یک بیماری شدم و شنواییم رو از دست دادم، خلاصه ه
یه روز بابا با خانواده دوستش می‌خواست بره سراب. اومد به من و خواهرم گیر داد که الا و بلا شما باید بیاید. گیر ها. نه اصرار. در حد اگه نیای دختر من نیستی. به  مامان هم نگفت. مامان ناراحت شد ولی گفت شما برید من امتحان دارم درس می‌خونم خونه ساکته. رفتیم. اون روز از همه دنیا متنفر بودم. حالم داشت از اون جو کوفتی بهم می‌خورد. 
یه جا مهمون دوست بابا رو به خواهرم به مامان اشاره کرد. اون گفت مامانم امتحان داشت نیومد. اسرا پرید وسط حرفش گفت خب اینم مامانته
با سلام خدمت همه ی خانواده برتری های عزیز
من پسری ۲۲ ساله هستم که ترم ۶ مهندسی مواد و متالورژی هستم و دانشگاه سمنان درس میخونم. حدودا یکی دو هفته ای میشه که با دختری از طریق توییتر آشنا شدم و بعد از گذشت دو سه روز اکانت تلگرامش رو ازش گرفتم و توی تلگرام باهاش در ارتباطم.
این دختر ۱۸ سالشه و با وقار هستش و بسیار گرم و شوخ طبع هست. من یه جورایی فکر میکنم که به این دختر علاقه پیدا کردم و واقعا میخوام باهاش ازدواج کنم ولی هر چی فکرش رو میکنم میبینم کل
بنده در تمام مراحل زندگیم در ارتباطم با آدمها ته تهش به این نتیجه میرسم که از ماست که بر ماستکافیه هر چی به سرم میاد برگردم یکم گذشته رو مرور کنم
حتی جایی هم که احساس میکنم تقصیر من نبوده مثلا میبینم اره خودم زیادی باهاش خوب تا کردم! اونم پررو شده!
ولی وقتی خودت میزنی خرابش میکنی ، قطعا خودت هم میتونی درستش کنی!
جای نگرانی نیست
م.کاکلی
اولین هارو باهاش تجربه کردماولسن سفر دو نفری با ی دختر
اولین راه رفتن دو نفره 
اولین دست گرفتن ی دختر تو خیابون
اولین لب 
اولین اغوش 
اصا کلا اولین دختری ک لمسش کردم
اولین جاهای ممنوعه ای ک نباید لمس میشدن ولی شدن
اولین محرمیت من با یه دختر....
کلا اولین چیزای باحالی ک هر پسری تو زندگیش میتونه تجربه کنه.....
 میم کاندید شده برای انتخابات اسفند . با شنیدن این خبر روشن شدم و به این فکر کردم اگه رد صلاحیت نشه ، شاید دیگه اینقدر با قطعیت نگم که نمیخوام رأی بدم .  و به این فکر کردم  اینکه این آدم بعد از چهار سال فکر کردن و مخالفت های اطرافیان همچین تصمیمی گرفته چقدر میتونه ارزشمند باشه ؟ امروز توی هپی لند بین دو تا عروسک آبیِ پسر و صورتیِ دختر با قیمتی که دیگه بهش عادت کردم ، گیر کردم .شیر سفیدِ سرد  وکیک یزدیِ گرد و هوای ابری و خواهرم و دلتنگی برای قاین
سلام
من یه دخترم زیر ۲۵ سال، مسئله ای که من دارم، اینه که با هر پسری که مواجه میشم و باهاش کوچک ترین ارتباطی برقرار می کنم، چه مثلا چندین سال از من کوچکتر، چه همسن و چه چند سال بزرگ تر، اگر لحن صحبت کردنش مناسب باشه، ناخودآگاه به این فکر می کنم که شاید بعدها همسرم بشه، و یه سری فکرها توی ذهنم میاد (مثلا بعدا چه طوری ازم خواستگاری می کنه، کجا زندگی می کنیم و...) یا این که نکنه به من علاقه داره (در حالی که به این موضوع آگاهی دارم که علاقه ای در کار نی
خیلی دلم میخواست با اون آدم فضول دیشب دعوا کنم 
خب چی میگفت یه دلیلی از کار هوشمندانه ش میگفتو طی اقدامی یه
نکته ای از فلسفه ی زندگی بهم یادآور میشد
 
باید از عیب کارش بهش بگم چون امکان داشت اگه یکی دیگه این
رفتارو ببینه باهاش لج کنه اذیتش کنه بگم؟؟
 
به هر حال باهاش خداحافظی کردم :) نمیدونم چرا نمیتونم بدجنس باشم
باهاش خیلی خوب خداحافظی کردم و با لبخندو مهربونی ...اونم اتفاقا :)
اینم از این 
بچه ها میخوام وبلاگمو ببندم به هزار و یک دلیل
دلیل اولیش اینکه نمیخوام دیگه اینجا بنویسم
اینجا ی قسمت سانسور شده ی منه
ی قسمتی ک خودمو دارم سانسور میکنم ک اینو نمیخوام!!!!!
اینکه خودمو پشت ی وبلاگ قایم کنم یا اشخاص زندگیم و تجربیاتمو رمزگذاری کنم یا مثلا اسم خاص براشون بزارم مسخره است
خب اگ قراره سانسور کنم همون بهتر ک تو دفتر بنویسم
بچه ها من نیستم
شاید ی مدت طولانی
کسایی هم ک باهاشون در ارتباطم بازم در ارتباطم
اما مدوسا بهتره برای مدتی تو دن
چرا خیلی از دخترا موقعیت های خودشون رو راحت از دست میدن؟، چرا خیلی از دخترا راه رو برای پسرها می بندن؟ اینا سوالات مهمی هستن، بذارید این طوری تعریف بکنم سوالم رو که واضح بشه.
من یه بار تو دانشگاه از یک دختر که همکلاس مون بود خواستگاری کردم، یعنی نرفتم خونه شون، رفتم ابراز علاقه کردم و گفتم اگه اجازه بده می‌خوام برم خواستگاریش. بعد گفت فکر میکنم و بعد فکر کردنش جواب نه داد.
به هر حال خب محیط دانشگاه هم یه جوریه که وقتی یکی با یکی دوست شه، یا ع
سلام
من دختری هستم ۲۴ ساله. خواستگارانی داشتم ولی به دلم نمینشینن تا اینکه یک پسری در دانشگاه از من خواست یه مطالب برایش ارسال کنم. بعد از آن پیام داد و احساس صمیمیت کرد و به دل من هم نشست. 
حالا بعد چند سال هنوز حرفی از ازدواج نزده و فعلا شرایط ازدواج رو نداره طبق چیزی که میدونم و اینکه پسر تمییز و نسبتا مذهبی هست و تا حالا حرف بدی نزده. اما هر وقت میگم باید ارتباط مون قطع شه نمیذاره و ناراحت میشه، چندین بار ارتباطم رو قطع کردم ولی باز برگشته و
دارم به این فکر میکنم کاش از همون بچگی خاطره نویسی میکردم..ثبت لحظات شیرین یاحتی نیمه شیرین:)
اگه نوشته بودم الان نوشتن یه خاطره از مشهد راحت تر بود برام..
الان نمیدونم از چی بگم..از کجای بهشت..از کدوم سفرم به بهشت..
یعنی بهشت قشنگ و خوش حال و هواتر از این میخواد باشه؟!
قبل اولین سفرم به مشهد رو اصلا یادم نمیاد ارتباطم چطور بود با امام..
اما دقیق تو اولین سفرم تو دلم یه معامله کردم باهاش خیلی طلبکار باهاش معامله کردم..حتی  دستور دادم…معامله سنگین
سلام دوستان
پسری هستم 24-25 ساله که یه مشکل بزرگ توی ارتباط با خانوم ها دارم. البته شاید به نظر بعضی ها مسخره بیاد ولی حس میکنم میتونه بعدا برام مشکل درست کنه. 
در حقیقت کافیه  فقط یه خانوم رفتار مهربونی با من داشته باشه و چهره ش یه کمی هم زیبا باشه (هر چند که وزنه رفتار مهربون خیلی سنگین تره)، بعد من یه حس خاصی نسبت به اون خانم پیدا میکنم. 
نمیتونم بگم علاقه، ولی دلم میخواد هی ارتباطم رو باهاش بیشتر کنم و بیشتر باهاش صحبت کنم،  از طرفی توی عمل هم
بعد از ظهر شنبه از سر کار اومدم خونه و دیگه هم بیرون نرفتم. از دیشب یه سره داره بارون میاد. اینکه بدون اینترنت نود و نه درصد ارتباطاتم رو از دست دادم غمگینم کرده. این که عزیز راه دوری دارم که ارتباطم باهاش قطع شده عصبانیم میکنه و اینکه ددلاین دوتا از دانشگاههایی که باید براشون اپلیکیشن فرم میفرستادم نزدیکه منو بشدت میترسونه.
دانشگاه رو تا آخر هفته تعطیلش کردن. دیروز یه کم زبان خوندم. چند صفحه هم کتاب خوندم. بالاخره دارم دو قرن سکوت عبدالحسین
سلام
من یه دختر بیست ساله م. یه آقای رو از یکی دو سال قبل میشناسم. بهم پیشنهاد دوستی داد قبول نکردم اما خب دوستش داشتم. (قبول نکردم چون قصد ازدواج نداشت) پسر خوبیه کلا بخوام بگم. تا الان هم با کسی نبودم موضوع اینه گاهی تو اینستاگرام حال و احوالی میکنه منم جواب میدم یه جورایی منو دوست خودش میدونه انگار.
دوست دختر داره ولی دوست اجتماعی براش جداست. مثل اینکه کات کردن دیشب اومده بود سلام مشورت و درد و دل با من بعنوان دوستش! که چه کنم و این حرف ها. نمید
سلام
ممنون میشم دوستان بخونن و راهنمایی کنن مخصوصا دخترا
پسریم 23 ساله. ترم چهار دانشگاه توی یکی از کلاس ها یه دختر رو دیدم که ازش خوشم اومد (خیلی خوشگل و مغرور بود)، یه مدت بهش نشون ندادم که ازش خوشم میاد اما بعد یه ماه و اینا با نگاه و رفتارم نشون دادم که ازش خوشم میاد و اونم فهمید. 
از اون به بعد اونم با نگاه و رفتارش یه جورایی نشون میداد که اونم ازم بدش نمیاد، من میخواستم از علاقه ی اون نسبت به خودم مطمئن شم بعد برم جلو که بعد یه مدت مطمئن شدم ا
عکس های زیبا رابطه پدر و دختر

هر دختری فکر می کند پدرش خوش تیپ ترین است.

 

پدر و دختر
 

پدر از خورشید قوی تر است
 

اما حتی گاهی پدر به حمایت دخترش احتیاج دارد
 

هیچ کاری نیست که یک پدر نتواند برای دخترش بیاموزد و انجام دهد
 

 عکس های زیبا از پدر و دختر
 

 تصاویر زیبا از عشق و علاقه پدرها به دخترانشان
 

تصاویر عاشقانه پدر و دختر
 

پدر و دختر
 

عکس های زیبا از پدر و دختر
 

 بامزه ترین پدر و دختر
 

 تصاویر زیبا از عشق و علاقه پدر و دختر
 

عکس عا
سلام به همه دوستان
من حدود ۷ ماهه با همکلاسیم که در مقطع ارشد همکلاس بودیم در ارتباطم برای آشنایی بیشتر و از ابتدا هدف هر دو ازدواج بود و با اومدن ایشون منزل ما و دیدارش با خانواده م، خواستگاری کردن من از خانوادم شروع شد.
خانواده م به خاطر اینکه ایشون از یک شهر دیگه هستن مخالف ازدواج ما هستن ولی ما به هم علاقه داریم و ایشون از من فرصت خواستن که شرایطی رو مهیا کنن که بیان شهر ما برای کار و زندگی و اون وقت دوباره بیاد خواستگاری.
چند ماه ایشون در ت
مامانم توی راه هست و فردا احتمالا یا وقتی من خونه نیستم میرسه یا همزمان با من *__* انقدر خوشحالم انقدددر خوشحالم که نگووقتی مامان خونه نیست همه چیز واسم غریبه ... حتی از پدرم هم که خیلی بیشتر باهاش در ارتباطم خجالت میکشم! فکر کن
مسئولیت تمام خونه با من بود این چندین روزی که گذشت.این فشار هم کمتر میشه حتی :))) 
کلاسم هم که روز آخرشه حتی ....
خلاصه که دو تا اتفاق جالب پیش رو داریم !
سلام وقت تون بخیر
دوستان من 24 سالمه و ارشد میخونم. بابت سربازی مشکلی ندارم. وضعیت مالی متوسطی دارم. 
آدم احساساتی، کمی وسواس و کمال گرا هستم ولی در مواجهه با مسائل و اشخاص مختلف سعی میکنم کنترل شده برخورد کنم به همین خاطر رفتار یکسانی ندارم. در ایجاد رابطه دوستی کمی سرد رفتار میکنم علتش هم اینه که در مسائل جدی نظرات متفاوتی با دیگران دارم اما این تفاوت در بسیاری از موارد برای من پذیرفته شده است. اما با دوستانی که باهاشون در ارتباطم به شدت گرم
امروز کلی برای حشمت فردوس گریه کردم. وقتی رفت سر قبر عاطی و گفت حتی پول ندارم کنار تو دفنم کنن ... یا موقعی که گفت اون روز داشتم به زنم فکر میکردم، به اینکه بدبختی من بعد از فوت اون شروع میشه.
و حالا فهمیدم چرا انقدر با حشمت فردوس همذات پنداری کردم و باهاش اشک ریختم. یاد پدربزرگم افتادم که چطور بعد از مرگ مادربزرگم داغون شد. یاد پدربزرگم افتادم که میگفت کاش زمین گیر میشدم، ولی اون زنده بود ... خیلی دردناکه از دست دادن رفیق ۵۰-۶۰ سالت که هر روز و هر
سلام دوستان
پستی که میذارم زیاد جنبه پرسشی نداره، بیشتر درد و دل هست و اونم اینه که من یه دختریم که در آستانه ۲۲ سالگی از دختر بودن خودم متنفر شدم، واقعا حتی احساس شرمندگی دارم و واقعا دنبال یه مرهمی هستم که کمی آروم بشم، نه این که به جوون هم بیافتین.
حالا بگم دلیل این حس بد من نسبت به دختر بودن چیه، من یه دختری هستم که همیشه استقلال فردی برام مهم بوده، درس خوندم از بچگی، الان هم یه رشته نسبتا خوب دولتی درس می خونم،  خانوادم رفتار خوبی باهام دا
سلام
پسر مورد علاقه م هر ساعت ده تا دختر رو فالو میکنه. یعنی کلا همه ش دختر فالو میکنه. اصلا پسر دنبال نمیکنه توی پیجش. شاید به ندرت. داشتیم برای ازدواج آشنا میشدیم که پیجش رو که چک میکردم کلا دلمو زد. اصلا نمیدونم چی بگم. چرا یه آقایی باید همه ش دختر فالو کنه؟ 
به نظرتون این همه دختر فالو میکنه برای چی میخواد؟، یعنی میتونم فکر کنم فقط نگاه شون میکنه و واسه سرگرمیه؟، یا اینکه اگه فکر کنم خدایی نکرده خانم بازه اشتباه کردم؟، بالاخره میتونم این کا
سلام دوستان
من یه دختر بیست ساله م، به مدت چند ماه با یه پسر هم سن و سالم در ارتباط بودیم. رابطه ما رابطه سالمی بود و ایشون هم پسر خیلی خوب و موجهی بودن، اما ازدواج کردن چیزی نبود که برای ما ممکن باشه.
به هم علاقه داشتیم ولی من خواستم جدا بشیم. با هم حرف زدیم و بعد از یه ماه تلاش این اتفاق افتاد. من سعی کردم با منطقم تصمیم بگیرم اما قلبم نمیذاره حس خوبی داشته باشم. از طرفی میترسیدم بیشتر وابسته بشم، از طرفی نگران احساسات اون بودم.
پسرها مثل ما دخت
دچار خودسانسوری شدم.
هر متنی که منتشر می‌کنم، بعد یکی دو روز، پیش نویسش می‌کنم.
تقریبا از هر چیزی که می‌نویسم متنفر می‌شم.
از جملات کتابی حالم بهم می‌خوره و نمیدونم چرا انقدر خودمو مقید کردم به کتابی نوشتن.
از نوشتن و گفتن هر چیزی پشیمونم.
حتی از حرف زدن با آدم‌ها هم متنفرم.
من یک تماما برونگرا بودم که برون‌ریزی اصلی‌ترین راه و کارآمدترین راه برای رسیدن به آرامش بود برام.
اما حالا از حرفی که به کسی می‌زنم پشیمونم.
نمی‌خوام با آدما ارتباط
برای خودت وقت بذار. لباس مورد علاقه‌ت رو بپوش و رژ خوش‌رنگت رو بزن. آهنگ مورد علاقه‌ت رو پلی کن و برو جلوی آینه باهاش برقص. اهمیت نداره اگر بلد نیستی برقصی. هیچ‌کس اولش بلد نیست. اما اونی که باید تو رو کشف کنه خودتی. اونی که باید پیچ و خم‌ها و ظرافت‌هات رو پیدا کنه، در وهله‌ی اول خودتی.که اگر متوجه‌شون شدی، اون موقع‌س که می‌تونی به بقیه یاد بدی دوسِت داشته باشن و برات ارزش و احترام قائل بشن. اون موقع‌س که می‌تونی خودت باشی و از خودت بودن ن
آقایون میشه بپرسم تا چه حد مادرها و خواهرهاتون و کلا زن های خانواده رو توی تشخیص چهره و کلا ظاهر دختر مورد علاقه تون دخالت میدید؟ تا چه حد از دوستان خودتون نظر میخواید؟
واقعا یعنی نظر دیگران اهمیت داره توی انتخاب شما و یا تغییر نظرتون؟ یعنی موضوع رو به شور میذارید مثلا فلانی خوشگله یا نه و اگه گفتن نه این چیه به درد نمیخوره شما هم قبول میکنید با اینکه دوستش هم داشته باشید؟ این مورد رو دیدم متاسفانه. واقعا چرا بعضی هاتون نظر دیگران رو میخواید
دیروز توی باغ کتاب یه جور بدی همه‌ی کتابا رو میخواستم ولی توانای خرید هیچ کدوم و نداشتم. و جالب تر از اون سلایق گستردم بود که یه جا باعث شد... 
وایسم، به خودم فکر کنم و بگم: بلاخره که چی‌؟ جم کن این ذهن همه چی پسندت و‌‌
ولی باز نمیتونم انکار کنم این قضیه رو که هنوز این سلایق گسترده رو دوس دارم. اینجوری با آدمای بیشتری در ارتباطم، با هرکس حتی شده یه علاقه‌ی مشترک پیدا میکنم و خیلی بهم کیف میده این ارتباط با آدمای خوبه دورم :)
جالبم برای خودم اینم
دیروز توی باغ کتاب یه جور بدی همه‌ی کتابا رو میخواستم ولی توانای خرید هیچ کدوم و نداشتم. و جالب تر از اون سلایق گستردم بود که یه جا باعث شد... 
وایسم، به خودم فکر کنم و بگم: بلاخره که چی‌؟ جم کن این ذهن همه چی پسندت و‌‌
ولی باز نمیتونم انکار کنم این قضیه رو که هنوز این سلایق گسترده رو دوس دارم. اینجوری با آدمای بیشتری در ارتباطم، با هرکس حتی شده یه علاقه‌ی مشترک پیدا میکنم و خیلی بهم کیف میده این ارتباط با آدمای خوبه دورم :)
جالبم برای خودم اینم
انواع بازاریابی
1) شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، به این میگن بازاریابی مستقیم
2) شما در یک مهمانی به همراه دوستانتون، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله یکی از دوستاتون میره پیش دختره ،به شما اشاره می کنه و می گه : " اون پسر ثروتمندیه ، باهاش ازدواج کن" ، به این می گن تبلیغات
3) شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا
سلام
من پسری 25 ساله هستم، خدمت سربازیم رو تموم کردم و بعد خدمت سربازی کنکور شرکت کردم و رشته مورد علاقه م رو ادامه میدم و حدود 2 ساله که دانشگاه میرم شهر خودمون ... .
اهل دوستی با جنس مخالف نبودم و نیستم و سرم همیشه به کار خودم گرم بوده با اینکه فشار عاطفی و احساسی رو حس میکردم، در محیط دانشگاه سر به زیر بودم و به کار خودم میرسیدم تا موقع ازدواج برسه و اقدام کنم.
چند وقت پیش یکی از همکلاسی های دختر که من دیده بودم شون ولی اسم و فامیل شون رو نمیدونست
چشم هام بین رنگ ها دو دو میکرد. روی بعضی شون مکث می کردم و تصور می کردم طرح بافتم با این رنگ چجوری میشه؟ به خانم فروشنده گفتم چقدر رنگ... کار مارو سخت کردین حسابی. سرش شلوغ بود، ولی باحوصله و مهربون. خودشو انداخت وسط رویای من:
-چی میخوای ببافی؟
+پتو، پتوی نوزاد
لبخند نشست روی لبش و پرسید: دختره یا پسر؟
مکث کردم...به چشم های زیبای دختر فروشنده خیره شدم، دنیا در اون مغازه شلوغ و پر سر و صدا، لحظه ای ساکن شد، صداها محو شدن، نه چیزی می دیدم، نه چیزی می ش
سلام
دختر مورد علاقه م گاهی وقت ها یه جوری رفتار میکنه مثل اینکه اونم بهم علاقه داره، بعضی وقت ها یه جوری رفتار میکنه، بی محلی میکنه، مثل اینکه ازم بدش میاد، یعنی یه موقع ممکنه نگاهم کنه وقتی حواسم نیست، دور برم یه کم دست پاچه بشه، یه وقتایی هم دور از من می ایسته، مث اینکه اصلا مهم نیستم، حتی اندازه پشه هم ارزش ندارم پیشش.
به نظر من خودش رو بی میل ترین آدم نشون میده، رفتار دو گانه ش منو سست میکنه، دوستان راهنمایی کنید اگه تجربه چنین رفتار هایی
پسری بیست و هشت ساله هستم که در چند موردی که به دختران در یک سال گذشته ابراز علاقه کرده ام با فواصل تقریبا چهار ماه، یعنی سه مورد بودن هر چهار ما تقریبا که به کسی علاقه مند شدم، اما با توجه به جواب نه که شنیدم خواستم بپرسم که زمان صحیح ابراز علاقه به دختران کی است؟، چه زمانی می‌توانیم احتمال بیشتری بدهیم که شخص مورد علاقه ما به ما جواب مثبت بدهد؟
یک بار در یک کلاس زبان کلی درباره یک دختر خیال‌ پردازی کردم و پا روی دل خود گذاشتم اما نهایتا ابر
بچه ها میخوام وبلاگمو ببندم به هزار و یک دلیل
دلیل اولیش اینکه نمیخوام دیگه اینجا بنویسم
اینجا ی قسمت سانسور شده ی منه
ی قسمتی ک خودمو دارم سانسور میکنم ک اینو نمیخوام!!!!!
اینکه خودمو پشت ی وبلاگ قایم کنم یا اشخاص زندگیم و تجربیاتمو رمزگذاری کنم یا مثلا اسم خاص براشون بزارم مسخره است
خب اگ قراره سانسور کنم همون بهتر ک تو دفتر بنویسم
بچه ها من نیستم
شاید ی مدت طولانی
کسایی هم ک باهاشون در ارتباطم بازم در ارتباطم
اما مدوسا بهتره برای مدتی تو دن
دیروز روز پرستار بود
از صبحش حالم همش بد بود دلم میخواست گریه کنم
یه لحظه چشمای شاد و لب پر خنده نجمه تو اون رپوش سفید پرستاری از جلو چشمام دور نمیشد.
همش خدا خدا میکردم مامانم خونه نباشه بتونم راحت براش گریه کنم باهاش تو دلم حرف بزنم 
که خدا رو شکر زن داداشم زنگ زد و مامانم تا شب رفت خونه اونا. نجمه برام فقط یه دوست معمولی نبود رفیقی بود که از وقتی چشم باز کردم کنارم بود با هم مسافرت میرفتیم تو اکثر مهمونیای فامیلی با هم بودیم و به خاطر نسبت فا
داشتم با میم حرف میزدم تصویری
گفت "مهربون" رفته برام کادوی روز دختر بگیره
بش گفتم نه نباید این کار رو میکرد و یه جوری نشون دادم که مثلا خیلی خجالت زده شدم!
یهو وسط حرفاش برگشت گف پس کی تو قراره خانوم بشی؟؟؟
یعنی لازمه بگم که چقدررر از حرفش حالم به هم خورد و حالت انزجار بهم دست داد و از خودش و خودم متنفر شدم؟؟؟ دلم میخواس اون لحظه داد رو بکشم سرش و تمام استفراغ های وجودم که ناشی از به هم پیچیدگی دل و روه ام به هم بود رو تو صورتش بالا بیارم. 
صرفا به
در حقیقت ما از خود آدم‌ها متنفر می‌شیم یا از ویژگی‌های نفرت‌انگیزشون؟
چرا از بعضی آدم‌ها متنفر می‌شیم؟
چون فقط دارای یه سری ویژگی‌های نفرت‌انگیز و آزاردهنده هستند؟ یا گاهی متنفر می‌شیم چون وجود اون ویژگی‌های نفرت‌انگیز رو کم و بیش در خودمون هم می‌بینیم؟ با تنفرمون هم در برابر اون شخص و هم در برابر خودمون طغیان می‌کنیم. طغیان در برابر خود. از خودمون می‌ترسیم، از این که ما هم اون ویژگی‌های آزاردهنده رو داریم که گاهی ممکنه در رفتار و
لیست نامهای زیبای دخترانه شیک و جدید
برای مشاهده اسم های زیبا و شیک دختر قسمت زیر را ببینید:
اسم دختر
قشنگ ترین نام های دختر برای فرزند دختر
اسم دختر شیک با ریشه های مختلف
اسم دختر ترکی شیک
اسم دختر کردی شیک
اسم دختر لری شیک
اسم دختر شیک فارسی
من؟ دختر بی اراده ی این داستانم. اگر پاک شوم، مرا می بخشی؟ فقط لازم است این را بدانم که خیالم راحت باشد که راهی هست. وقت هایی که از کلاس بچه ها دارم می روم سمت دفتر، وقت هایی که در جلسه وقت نماز می شود، وقت هایی که منتظر اسنپ جلوی در خانه ایستاده ام، شب ها که می خواهم بخوابم، از تو می پرسم: آیا هنوز هم می شود کاری برای زندگی ام کرد؟ من؟ من دختر نشانه ها بودم! من دختر آیه ها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اینکه کسی
و مرگ را پایانی نیست
پدر و مادر 75 ساله با کانسر انداستیج 3 بچه پنجاه و چند سالشون...ودرد درد درد...
ومن که کنترل اشک هامو ندا
 
معمولا وقتی مریض بدحال ودم مرگ رو میریم بالای سرش همراه ها میدونن که دیگه امیدی نیست و ارومن و اشک هاشون رو ریختن ....ولی وقتی رفتیم بالای سر مهران مریض اینتوبه ای که سرطان مری داشت لاغر بود وموهای سفیدی داشت زنی نشسته بود و صورتشو تو دستاش گرفته بود و گریه میکرد...برام عجیب بود....وقتی بالای سر مریض بودیم مریض با درد با لوله
لیست نامهای زیبای دخترانه شیک و جدید
برای مشاهده اسم های زیبا و شیک دختر قسمت زیر را ببینید:
اسم دختر
قشنگ ترین نام های دختر برای فرزند دختر
اسم دختر شیک با ریشه های مختلف
اسم دختر ترکی شیک
اسم دختر کردی شیک
اسم دختر لری شیک
اسم دختر شیک فارسی
این تی ای خیلی بامزه س.
یجورایی شخصیت اجتماعی داره و منو یاد مریم میندازه.
من داشتم میرفتم سر کلاسش صداشو از یه کلاس دیگه شنیدم.
تعجب کردم واسادم تو کلاسو نگاه گردم منو دید.
تو کلاس دو سه تا دختر بودن داشتن باهاش میخندیدن.
تا منو دید اومد بیرون سلام کرد گفت کلاس اینجا هست من الان میام و رفت.
:)))
سلام
من 35 سال سنم هست و کمی بدبین و شکاک هستم و بدتر از اینها تا این سن نتونستم بخاطر هراسی که دارم با دختری مستقیم و بی واسطه حرف بزنم. 
تا بحال 6 بار برای ازدواج اقدام کردم و به شکل عجیبی هر بار در زمان کمتر از دفعه قبل پشیمان شده ام! یعنی بار اول شاید دو هفته نامزد بودم و بعد بشدت سرد شدم و از دیدنش هم دچار نفرت بیشتری ازش میشدم! (این رو هم بگم که هیچ کدوم رو خودم انتخاب شون رو استارت نزدم! یا خانواده خودم بوده یا خود دختر و یا پدر دختر) ،دفعه دوم
من؟ دختر بی اراده ی این داستانم. اگر پاک شوم، مرا می بخشی؟ فقط لازم است این را بدانم که خیالم راحت باشد که راهی هست. وقت هایی که از کلاس بچه ها دارم می روم سمت دفتر، وقت هایی که در جلسه وقت نماز می شود، وقت هایی که منتظر اسنپ جلوی در خانه ایستاده ام، شب ها که می خواهم بخوابم، از تو می پرسم: آیا هنوز هم می شود کاری برای زندگی ام کرد؟ من؟ من دختر نشانه ها بودم! من دختر آیه ها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اینکه کسی
سلام 
نمیتونم قول بدم سوال باشه، خودم هم مطمئن نیستم، ولی نظرات تون واسم ارزشمنده، پس چیزی میدونین دریغ نکنین، مخصوصا خواهرهای عزیز که شاید نکته ای کنکوری داشته باشن و مفید باشه واسم.
مورد دیگه اینکه سعی کنین قضاوت نکنین میدونم سخته ولی ممنون میشم! و اینکه استثنایی هم اگه هست لطف کنین بفرمایید. 
دوست نداشتم از این جور سوالات و پست ها بذارم ولی خب یه دغدغه کوچیکی پیش اومده پرسیدن بهتر از نپرسیدن هست، به هر حال دوستان خوبی هستن که مشورت بدن.
م
سلام
میخواستم در مورد اتفاقی که هفته گذشته پیش اومد براتون بگم. شاید  گفتن این موضوع باعث بشه بعضی ها که نظر منفی نسبت به دختر ها دارن نظرشون عوض بشه.
اول یه بیوگرافی از خودم میدم. من دخترم  و ۲۶ سالمه و در حال تحصیل هستم توی رشته ای که میدونم در آینده بیکار نمیمونم. از ۲۲ سالگی رفتم سر کار و از کسی کمک مالی نگرفتم. 
حدودا یک سال پیش همکار جدیدمون استخدام شد و چون خیلی مهربون و مودب بود همیشه توی محل کار دوست داشتم در مورد مسائل اجتماعی و اقتصاد
دیروز شیفت بودم آقای همکار که قبلا در موردش گفته بودمم شیفت بود با من.
شب قبلش مطلب تو اینترنت خوندم که چه جوری می تونم سر صحبتو با یه آقا باز کنم.
پیش خودم گفتم این آقا که خجالتیه حداقل من به یه بهانه ای باهاش صحبت کنم.
چند وقت پیش یه بار دیدم یه کتابی دستشه (از کتابش معلوم بود مربوط به آناتومی بدنه)تو اورژانس وقتی پشت میز نشسته بود داشت می خوندش.پیش خودم فکر کردم برم ازش سوال کنم اون کتابی که دفعه ی قبلی دستتون بود اسمش چیه؟‌کتاب خوبیه؟می خواس
برای بار دوم یوستین گردر ثابت کرد که نوشته هایش باید جزو پیشنهادهای خیلی خیلی ویژه باشند. اولین کتابی که از او خواندم دنیای سوفی بود. دنیای سوفی، کتابی فلسفی است و حقیقتا، برای خودم، خسته کننده بود؛ و آخرهای کتاب به جایی رسیده بودم که تنها ورق می زدم تا ببینم بلاخره آخرش را چطوری می خواهد تمام کند. اما دختر پرتقالی... خب، دختر پرتقالی یک نامه ی عاشقانه ی بلند بالا از طرف یک پدر به بهترین دوستش است و نامه اش یک جورهایی هم دردناک است و هم امیدوار
سلام و درود فراوان خدمت همه.
دوستان خوبم یک سوال و بهتر بگم نوعی ابهام برام پیش اومده و امیدوارم با راهنمایی های خوب تون به هر کسی که چنین مشکلی را داره کمک کنید؛
موقعیتی را در نظر بگیرید که پسری با اصول کامل اخلاقی و عرفی به دختر خانمی جهت آشنایی و شناخت بیشتر پیشنهاد داده باشه و اون دختر خانم هم جواب شون این باشه که: من نمی تونم الان جواب بدم و نیاز به فکر کردن دارم و بعدا جوابم را خواهم گفت. 
به نظر شما ایشون تمایلی دارن یا نه؟؛ و آیا باید منت
سلام
شما باشید با یه همچین پسری چیکار میکنید؟، نه واقعا بهم بگین چه واکنشی نشون میدید توی این شرایط؟
بذارین برم سر اصل مطلب؛
من تقلید صدام خوبه و هیچ کسی از اطرافیان تقریبا متوجه نمیشه اگه بخوام صدام رو عوض کنم. یعنی تغییر صدا به حدی هستش که بابام هم متوجه نمیشه من دخترشم. از این موهبت خدادادی استفاده کردم و نامزدم رو امتحان کردم. مشکل بدبینی و این حرفها اصلا ندارم اما بدم نیومد امتحانش کنم چون یه جاهایی احساس کردم سر و گوشش میجنبه. 
البته پس
سلام 
من یه دختر بین ۲۶ تا ۳۰ سال هستم، یه سال پیش نسبت به یکی حس خیلی مثبت و خوبی داشتم و از رفتارش و نگاه هاش معلوم بود که اونم به من علاقه داره، و همه ش سعی در ارتباط برقرار کردن با من داشتن، بعد فهمیدم ایشون چند سال از من کوچیکتر هستند.
هر وقت ایشون تو فضای مجازی یا واقعی سعی در باز کردن صحبت با من کرد من نخواستم صحبت رو ادامه بدم با اینکه علاقه داشتم، چون به خاطر سن مون و اینکه حس کردم سطح خانواده من از ایشون پایین تر هست و از نظر مالی تو مشک
سلام دوستان
من حدود دو سال با دختری بودم و رابطه ما فراز نشیب هایی داشت، ولی در کل خوب بودیم. ایشون در این مدت خواستگارهایی داشتن ولی همه رو رد میکردن تا اینکه خواستگار براشون اومد و پدرشون گفتن باید ازدواج کنید، با وجود مخالفت دختر پدرشون گفتن باید ازدواج کنی وگرنه قید خانواده ت رو باید بزنی ، دختر مورد علاقه بنده هم از یه مرحله ای کم آورد و گفت دیگه نمیکشم تو هم برو تا از دست من و خانوادم راحت بشی ولی هر چی گفتم بمون گفت نه دیگه نمیتونم.
ببین
صدبار بهت گفتم برو
بلاکت کردم 
از همه جا
ول کن نیستی پا شدی اومدی ارومیه؟ خجالت نمیکشی میفتی دنبالم؟شاید این من نبودم که یذره جرعت و جنم داشتم رفتم به مسئول سینما گفتم،شاید یه دختر ضعیف طرف حسابت بود،بازم میخواستی بیفتی دنبالش؟
ببین منو،هرچی میگذره میفهمم هرچقدر بیشتر ازت متنفر باشم بازم کمه،کاری نکن بردارم اسم و شمارتو تحویل پلیس بدم،خودت راتو بگیر و برو
میدونی که هرکاری ازم سر میزنه،پس دنبال دردسر نه برا خودت نه برا من نباش
ازت متنفرمم
سلام
یه دختر 14 ساله هستم، نمیتونم با بقیه ارتباط برقرار کنم و دوست پیدا کردن برام خیلی سخته و به شدت درونگرام.
توی مدرسه به یکی از همکلاسی هام علاقه مند شدم ، اون خیلی اجتماعیه و دوستان خیلی زیادی داره ، هیچ وقت نتونستم باهاش حرف بزنم و باهاش ارتباطی بجز همکلاسی بودن داشته باشم ، البته فقط اون نیست و نمیتونم با بقیه هم حرف بزنم حتی نمیتونم سر صحبت رو باز کنم ، از طرف دیگه از بچگی لکنت داشتم و هنوزم نتونستم برطرفش کنم و خیلی اذیتم میکنه. 
من خجا
سال گذشته مثل امشب زن عموی من به دنبال سرطان متاستاتیک فوت کرد
سارکوم که از عضله پای چپش شروع شده بود طی دو سال _حتی با درمان_ تا مغزش پیشروی کرد
و از پا درش آورد ...
موندن عمو و دختر عموی 3 ساله ی بیچاره ی من ...
این دو نفر رو که ببینم دلم آب میشه از غصه
هیچ کلمه ای نیست که بشه غم و تنهایی و دلتنگی عمو و دخترعموم رو باهاش توصیف کرد
دختر عموی بیچاره ی تنهای من ، بی پناه ترین دختر دنیاست
هرچی میخوام دعا کنم ، میگم خدا دلش شاد باشه، زندگیش قشنگ باشه ...
 
ا
سلام
دوستان من قبلا یه ترم یه دانشگاه دیگه خوندم. اون جا عاشق یه دختر شدم. ولی متاسفانه همه چیز از دور قشنگ بود. اون دختر تمام عشق و علاقه ی منو زیر پاهاش له کرد و از همه مهم تر غرور و شخصیتم لگد مال شد.
حدود یک سالی هست که پای عشقم وایسادم و بهش اصرار میکنم که درخواست ازدواجم رو قبول کنه. ولی اصلا با وجود اینکه میدونه چقدر دوسش دارم ولی اصلا واسه ی نه خودش و نه خانوادش مهمه که من براش میمیرم. قیافه م و رفتارهام شده شبیه آدم های شکست عشقی خورده. هر
یا ستار العیوب
 
یه دندونم درد میکنه.قبلا درستش کردم. اما دوباره خراب شده به گمانم این قبلا که میگم منظورم 8 سال پیشه. 
تو این کرونایی دندون درد چی میگه
خدایا....
 
 
پی نوشت
امون از خواب های پریشون دختر...
یک خواب هایی میبینم این مدت که قشنگ کابوس... 
خواب ها هم کفاره گناها میشه حساب بشن خدای خوبم؟
 
پی نوشت 2
در مورد ماهیت درد فکر میکنم... 
درد چیزیه که روح حسش میکنه. نه جسم... حتی درد جسمانی. 
به خاطر همین بدنی که روح ارتباطش باهاش قطع شده (بدن فرد مرد
فکر میکردم این حالت روحی بد مال پی ام اس باشه ولی پی ام اس هم تموم شد و من همچنان...
از شدت تنهایی کل کانتکتای گوشم رو بالا و پایین کردم ولی کسی رو پیدا نکردم که بتونم حتی باهاش تماس بگیرم. 
گزینه انتخابی اخر: مامانبزرگ بود!!! و جالبه که اونم جواب نداد:))))))
از ۹:۳۰ صبح که بلند شدم تا همین الان که ساعت ۸ هست و دیگه داره شب میشه یا غذا درست کردم یا تی وی دیدم یا پای نت بودم و اینستا و وبلاگ خونی کردم یه چند دقیقه ای هم پاشدم با دو تا اهنگ در پیت قر دادم!
ه
فکر می کنم آخرین پست مربوط به 16 آبان باشه. تو این مدت هر روز پنل رو باز می کردم. ستاره های روشن رو خاموش می کردم و خاموش می خوندم و گاهی هم کامنت می گذاشتم. اگر از احوالات من بپرسین باید بگم روزگار رو بهبودی رو می گذرونم. احساس بهتری نسبت به خودم دارم هر چند که پیشرفت چندانی حاصل نشده. گاهی به خودم می گم دختر! 20 واحد تخصصی داری. اونم همه درسای سختی که به تنهایی یه ترمو سنگین می کنن. همزمان ازدواج هم کردی، هر کدوم از این دو مورد می تونن به تنهایی آدم
امروز، دست خودم را گرفتم، رفتیم به یک کافه ی قشنگ، یک میز، زیر شاخه های درختی فوق العاده انتخاب کردم، نشستم و ساعت ها غرق خواندن کتاب شدم، امروز خودم را به یک روز خاص دعوت کردم، به یک روز متفاوت! روزی که در آن، خودم در کنار خودم، بخاطر خودم و برای خودم زندگی میکنم! امروز خودم را به بستنی مورد علاقه ام دعوت کردم، برای خودم شاخه گلی خریدم و آن را به دختر بچه ی زیبایی که لبخند شیرینی بر لب داشت هدیه دادم، امروز در کنار خودم خوشحال بودم و زندگی را ب
سلام
یه سوالی خیلی ذهنم رو درگیر خودش کرده. بیشتر پسرها، (همه شون رو نمیگم) یا حداقل پسرهایی که من توی زندگیم باهاشون مواجه میشم تا وقتی که توی زندگی شون هستم (منظورم دوست بودن نیست-کلا تا وقتی که باهاشون به نحوی در ارتباطم) احساسی بهم نشون نمیدن و حرفی از اینکه بهت حسی پیدا کردیم یا دوستت داریم نمیزنن، ولی به محض اینکه اون ارتباط تموم میشه یا چند وقت میگذره یا دیگه توی زندگی و دور و برشون نیستم تازه بعد مدتی یادشون میفته که فلانی ما بهت علاقمن
سلام
من یه پسر 22 ساله م. روی صحبت هام با خانم هاست. سوالم اینه اگه یکی از پسرهای همکلاس تون تو دانشگاه که ارتباط تون با هم در حد یه سلام علیک یا یه ذره بیشتره و تیپ و قیافه ش هم مثلا خیلی خوبه یه روز بیاد ازتون بخواد برید یه جای آروم و بعد هم خیلی رک و مستقیم بدون یه کلمه اضافی بهتون بگه هفت ماهه بهتون فکر میکنه، چه حس و حالی بهتون دست میده؟ 
البته قبلش بهتون بگه که میخواد خیلی رک صحبت کنه. این کاری بود که من کردم، بعد ماه ها کلنجار. اونم کپ کرد و گف
سلام 
من ماهورم،نویسنده نیستم ولی نوشتنو دوست دارم واز این کار لذت می برم
اینجا هم قراره نوشته ی جدیدمو بزارم 
اسم این اثر گورت (gurt) است ،گورت ب معنی گرگ 
داستان من در مورد دختره ک زندگیش هیچوقت نرمال نبوده
همیشه ی خدا همه چی باهاش روی دنده ی چپ بوده تا اینکه ی روز همه چی عوض میشه وارد جایی میشه ک حتی فکرشم نمی کرده و کارایی باید بکنه ک حتی توی خوابشم نمی دیده
اونجا وفاداری رو یاد میگیره ، اعتماد می کنه، متنفر میشه و شاید عاشق بشه
 با ما باشید ت
 
✖️ تونل وحشت یکی از تفریحات مورد علاقه ی منه.همین دیروز اونجا بودم.وقتی از قطار پیاده می شدم به مسئول اونجا گفتم:-هی ، اون دختر بچه ی سفید پوش ، که با بدن بی سر، مارو تعقیب می کرد واقعا ایده ی جالبی بود!اما اون با تعجب منو برانداز کرد و گفت:-کدوم دختر بچه ؟ چنین چیزی توی تونل وحشت نبود!
میدونماون میخواد منو بترسونه?
 
ادامه مطلب
سلام
خیلی وقت ها هستش که بعضی از پسران دوست دارن شماره دختر مورد علاقه شون برای ازدواج رو داشته باشن. آرزو دارند دختره بهشون روی خوش نشون بده. بعضا توی خیابون یا محیط کار یا دانشگاه دنبال شماره دختر مورد علاقه شون هستند، اما اگه شماره طرف رو به دست بیارن نمی تونن بهش زنگ بزنن.
میخوام بفهمم چرا این دسته از پسرها با شرایطی که نوشتم از نزدیک شدن به دختره دوری میکنن، انگار یه چیزی مانع ارتباط بیشتر گرفتن با دختر میشه، اون چیز دقیقا به ویژگی روحی و
سلام 
من دختری ۱۶ ساله م، پسر عموم از من خوشش میاد البته تا حالا مستقیم بهم نگفته ولی از حرف ها و رفتارش میشه فهمید. پسر خیلی خوب و آقاییه، قصد بدی نداره و به نظرم قصد ازدواج داره، ولی من اصلا نمیتونم به ازدواج باهاش فکر کنم، همین که پسر عموی من باشه برام کافیه.
ایشون یک سال از من کوچیکتره و اگه حسی هم داشته باشه به نظرم خیلی زودگذره. من دوسش دارم و نمیخوام باهاش بدرفتاری کنم و آسیبی بهش بزنم، ولی میخوام که این حس از سرش بیفته چیکار کنم؟
مرتبط:
ی
سلام
راستش میخواستم با خوندن پست های مشابه به جوابم برسم، اما نه تنها به جوابم نرسیدم، بلکه با خواندن یک سری از نظرات سوالم برام عمیق تر شد. 
من به یکی از همکلاسی هام که بهشون علاقه مند شده بودم ابراز علاقه کردم. فکر میکنم از اون جایی که از روی رفتارهام فهمیده بهش علاقه دارم، از قبل فکرهاش رو کرده بود که باید چه جوابی به ابراز علاقم بده. 
اولین چیزی که برام سواله اینه که صبح بعد از اینکه بهش گفتم، ظهر بعد تمام شدن کلاس تو کلاس بمونید یه موضوعی
 
مشکلی که من الان چند ساله که پیدا کردم،
اینه که،
 
واقعا نمیفهمم ازدواج به چه دردی میخوره.
 
یعنی پوینت کاغذ امضا کردن چیه؟
 
چرا من باید کاغذ امضا کنم و خودم و بقیه رو توی دردسر احتمالی بندازم و شاید علاقه م به شریک زندگیم بعد ازون ازدواج کم هم بشه و حس کنم محدود شدم یا حالا وای چه خبره؟! که چی بشه؟! وقتی که میشه بدون کاغذ هم عاشق بود و با علاقه بیشتری زندگی کرد؟
 
الان این روزها کشورهای بسیاری دوست دختر پسری یا نامزدی رو به اندازه ازدواج قبول
من متنفر بودن بلد نبودم و دلم اندازه‌ی کوچیک‌ترین چیزی که هست تنگ شده بود.
من قطره‌قطره اشک ریخته بودم و فکر کرده بودم که از کجایی، کاشفته می‌نمایی
من فکر کرده بودم دنیا خیلی مسخره‌ست
اگه نباشی
من متنفر بودن بلد نبودم ولی چیزی در من میخواست خرخره‌تو بجوه اگه کسی رو بیشتر دوست داشته باشی
من متنفر بودن بلد نبودم و تو نمیدونی این چندهزارمین شبِ بی‌خوابیست
تو دوری
و من فکر میکنم کیستی که من این‌گونه
و بنویس :) به خاطر همه‌ی وقتایی که نبودی ح
سلام به خانواده برتری ها 
من دختری ۲۰ ساله هستم که از ۱۸ سالگی به پسر یکی از آشناهامون که در واقع دوست خانوادگی دختر عمه م هستن علاقه پیدا کردم و هیچ وقت هم نفهمیدم چرا این حس رو به این آقا پیدا کردم، بارها به خودم گفتم فقط یه کنجکاوی یا خوش اومدن سادست ولی هر بار که ایشون رو دیدم یا ازشون شنیدم قلبم بهم گفته که چیزی بیشتر از یه خوش اومدن ساده ست.
متاسفانه رابطه خوبی با دختر عمه م ندارم، نه اینکه از هم بدمون بیاد ولی خب خوب هم نیستیم، یعنی با این
سلام
من حمید سعادتمند هستم. سن زیادی نداشتم که به موسیقی علاقه‌مند شدم. این علاقه منجر به ادامه مسیری شد که من رو به سمت دیگر رشته‌های هنری کشید. از اون موقع تا به الان، زندگی من همیشه با مفهوم هنر پیوند خورده و امیدوارم این پیوند ادامه پیدا کنه. به وبلاگ نویسی روی آوردم، چون در دنیایی که همه اطلاعات داره به بستر شبکه‌های اجتماعی منتقل می‌شه و دیگه کمتر می‌شه با جستجو به اطلاعات دسترسی پیدا کرد، این نیاز رو احساس کردم که باید مطالبی تولید
داشتم فکر می‌کردم اگر یک نفر درباره‌ی "سیاه‌ترین کاری که در زندگی‌ام کرده‌ام" بپرسد، چه جواب میدهم؟ پشت سر آشناهایی که به یک ورم هم نبودند غیبت کرده‌ام؟ بارها سعی کرده‌ام برادر کوچک‌ترم را از سرم باز کنم؟ روی نیمکت‌های مدرسه دری وری نوشته‌ام؟ برای دوستانم سخنرانی‌های امید بخش کرده‌ام و بلافاصله تمام چرندیاتم را از یاد برده‌ام؟ حرف‌هایی زده‌ام که خودم هم باورشان نداشته‌ام؟ همین؟
همیشه سعی کرده‌ام "دختر خوب مامان" باشم و حالا
داشتم فک می‌کردم اگر یک نفر درباره‌ی "سیاه‌ترین کاری که در زندگی‌ام کرده‌ام" بپرسد، چه جواب میدهم؟ پشت سر آشناهایی که به یک ورم هم نبودند غیبت کرده‌ام؟ بارها سعی کرده‌ام برادر کوچک‌ترم را از سرم باز کنم؟ روی نیمکت‌های مدرسه دری وری نوشته‌ام؟ برای دوستانم سخنرانی‌های امید بخش کرده‌ام و بلافاصله تمام چرندیاتم را از یاد برده‌ام؟ حرف‌هایی زده‌ام که خودم هم باورشان نداشته‌ام؟ همین؟
همیشه سعی کرده‌ام "دختر خوب مامان" باشم و حالا
داشتم فک می‌کردم اگر یک نفر درباره‌ی "سیاه‌ترین کاری که در زندگیام کرده‌ام" بپرسد، چه جواب میدهم؟ پشت سر آشناهایی که به یک ورم هم نبودند غیبت کرده‌ام؟ بارها سعی کرده‌ام برادر کوچک‌ترم را از سرم باز کنم؟ روی نیمکت‌های مدرسه دری وری نوشته‌ام؟ برای دوستانم سخنرانی‌های امید بخش کرده‌ام و بلافاصله تمام چرندیاتم را از یاد برده‌ام؟ حرف‌هایی زده‌ام که خودم هم باورشان نداشته‌ام؟ همین؟
همیشه سعی کرده‌ام "دختر خوب مامان" باشم و حالا نه
سلام وقت تون بخیر
دختری هستم ۱۸ ساله. پنجم دبستان بودم برام گوشی خریدن. اون موقع ها بین دخترها باب بود که رمان عاشقانه میخوندن. یه جورایی انگار هر کس بیشتر و سریعتر رمان میخوند برنده بود. من نمیدونستم چه تاثیر بدی داره. یه مدت تا امتحان ورودی مدارس گوشیم رو ازم گرفتن. تو دوران راهنمایی تو اپلیکیشن های بی در و پیکر میرفتم. اطلاعات دروغ میدادم. تو اون برنامه، دو نفر بودن که من خیلی باهاشون صبحت میکردم. 
به مسائل جنسی نکشید ولی میگفتن که به لحاظ ع
یکی از دخترای ایرانی که توی یه استان دیگه زندگی میکنه
و از من حدود 5 سال بزرگتره
افسردگی داره
دختر خیلی خوبی هست
درونگرا هست
ولی خب افسردگی هم داره
یعنی من چند بار باهاش صحبت کردم و احساس کردم که خیلی به مرز افسردگی رسیده
نه ماه دیرتر از من اومده اینجا
و جالبش اینه که اولش که اومد با دو تا ایرانی هم خونه بود
بیست روز نشده یه خونه برای خودش گرفت و رفت اونجا
که ازاد باشه و رها
و الان به شدت افسرده شده
یادمه همیشه بهم میگفت که وای خدا تو چقدر عذاب م
همیشه از گرما متنفر بودم و هستم ! انگار که من برای گرما متولد نشدم ! البته فکر میکنم کمتر کسی وجود داشته باشه که عاشق گرما باشه . واقعا کسی هست که دیوونه وار عاشق گرمی هوا باشه و باهاش عشق کنه ؟ من که فکر نمیکنم ! 
من دیوونه وار عاشق هوای سردم ! اینکه میگم دیوونه وار یعنی ترجیح میدم زیر برف و بارون و بهمن و تگرگ باشم و بمیرم تا گرما و آفتاب و ... 
مسئله گرما فقط دمای هوا نیست بلکه برای غذا ها هم هست! مثلا ترجیح میدم یه غذای مونده ی سرد داخل یخچال رو بخ
سلام
یه پسر بیست چند ساله هستم، سوال اولم از دخترها اینه چطوری علاقه شون رو به یه پسر نشون میدن؟ اصلا ممکنه از پسری خوش شون بیاد که نمیشناسنش؟، چه قدر احتمال داره خودشون بیان جلو؟، اصلا اگه نیان جلو چه جوری باید بری به دختری که کمترین برخوردی باهاش نداشتی حتی اسمش رو هم نمیدونی پیشنهاد آشنایی بدی و چی باید بگی؟
اصلا چرا من حس میکنم بعضی از دخترها بهم علاقه دارن، نه جذابیت ظاهری آنچنانی حس میکنم نه ملاک های دیگه ای که برای یه دختر ممکن جذاب ب
سلام 
من پسری هستم با سن ۲۱_۲۲ سال و دانشجوی یک رشته خوب هستم که بازار کار خوبی هم داره و ۲_۳ ترم دیگه فارغ التحصیل میشم. خانوادم وضع مالی متوسط به بالا داره و کم جمعیت. لازم هست قبلش اینو هم بگم که چند سال قبل در نوجوانی رابطه ای با یک دختر خانم داشتم که علاقه ای ناشی از همبازی کودکی بودن بود که البته خوشون پیشنهاد دادن و توسط خودشون هم تمام شد و به جز این تا حالا تجربه ای در این زمینه نداشتم . 
موضوعی که میخوام مطرح بکنم مربوط به علاقه مندی من به
سلام.
من یه دختر مستقل هستم و همین موضوع رو تو جلسه خواستگاری بیان کردم . به آقا گفتم من همیشه نظرات خوب رو قبول میکنم و مشورت رو میپذیرم اما در زندگی زناشویی اجازه دخالت حتی به پدر و مادر خودمم  رو هم نمیدم . به نطر شما آقایون اگه این جمله رو بعد از کمی آشنایی با دختر و خانواده اون بشنوید چی فکر میکنید؟
 
کلاس هشتم بود که یه برگه برداشتم و روش نوشتم: لطفا لبخند بزنید. شاید فکر کنین زدمش روی در و دیوار. اما نه، از زیر در دفتر ماریلا، یعنی مدیر مدرسه‌مون ردش کردم و آخر سر هم رفتم پیشش و اعتراف کردم که کار من بوده. ماریلا آدم اخمو و عجیبی بود که هیچوقت از دست من درامان نبوده و نیست. بعد از مدت‌ها براش یه نامه دیگه نوشتم. یه متنی که توش بهش گفتم ازش نمی‌ترسم، فقط دلم میخواد بذاره دوستش داشته باشم. اگه خوشبین باشید این علاقه رو ربطش میدین به "عشق که
نحوه ابراز علاقه به دختر چگونه باید باشد؟ این سوالی است که بسیاری از مردان با آن مواجه می‌شوند. در واقع مردان با در نظر گرفتن تفاوت‌های موجود بین افراد به دنبال کسب شناخت بیشتر از شریک عاطفی خود هستند و می‌خواهند از روش‌های موثر ابراز علاقه به دختر مورد علاقه‌شان آگاه شوند. ما در ادامه این مقاله تلاش کرده‌ایم تا این موضوع را با نگاه روانشناسی بررسی کرده و پاسخ‌های مناسبی را برای شما گردآوری کنیم. برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه تا ا
سلام 
پسری 22 ساله هستم، تنها فرزند خانواده ام، من یه وبلاگنویسم، در سن 20 سالگی با یه دختر وبلاگنویس 14 ساله آشنا شدم از طریق فضای وبلاگنویسی، دختر کاملا عادی بود، نه از لحاظ زیبایی و نه از لحاظ درس و هنر امتیاز خاصی نداشت اما خیلی دوسش داشتم دختر خوبی بود که به دلم نشسته بود، بعد 9 ماه پیشنهاد دوستی ام رو توی 15 سالگی قبول کرد، من قصدم 100 درصد ازدواج بود، میدونم مجازی جای درستی نیست اما من خب این کار رو کردم. 
من اهل تهران بودم و ایشون اهل استا
بالاخره موفق شدم در یک روز بارونی آش بخورم
دیشب رفتم خونمون و به مامان سفارش آش دادم خیلی بهم چسبید یادم رفته بود وقتی میای خونه و مامان غذای مورد علاقه تو رو میپزه چه حسی داره دلم تنگ شده برای خودم تو خونه ی پدری این از بدترین نوع دلتنگیاست اخه برطرف نمیشه چون تو دیگه اون ادم سابق نیستی
ظاهر قضیه اینه که از خونه و اتاقی که کلی باهاش خاطره داری میری و یه زندگی شاد میسازی ولی باطنش.....امان از باطنش
باطن قضیه اینه که تو دیگه دختر کوچولوی مامان وب
قدیما یه دوست داشتم ، به نسبت حجمش نه غذا میخورد نه اونقدر ها اجتماعی بود ، یادمه هر روز باهاش حرف میزدم ، اگر یک روز هم باهاش صحبت نمی کردم دق میکردم ، دق که نه ، میرفتم تو هسته زمین مایعات میخوردم !
اوایل فک میکردم همین قدر که من به دوستی مون اهمیت میدادم اومنم میداد ، ولی مشخص شد که از همون روز اول منو فقط برا وقت گذرونی میخاد ...
اولین فرصتی هم که شد منو کاشت و رفت ، دوست جدید پیدا کرد و منم باهاشون آشنا کرد ، یجورایی حس کردم داره پز میده و حساد
سلام خدمت همه کاربران خانواده برتر
یه سوال داشتم، خواستم نظر دوستان رو هم بدونم به عنوان یه خواهر برادر بزرگتر ...
راستش مدتیه حس میکنم به یه دختر خانمی علاقه دارم، تقریبا ۳ سالی میشه فقط تو فضای مجازی میشناسمش، این جور نبوده که پیوسته با هم حرف زده باشیم، یه وقت هایی کلا از‌ هم بی خبر بودیم ولی خب اون موقع هایی هم که نبود هر از گاهی یهو یادش می افتادم و خیلی دلم براش 
تنگ میشد.
قبلا شرایطش رو نداشتم، نه سنی، نه مالی و شغلی و هیچی ، اصلا به ازد
اینکه بری توی جمعی و مدام بشنوی که از مادرت میپرسن این دختر شماست ...واااای ماشالاااا ... چه خانومی ... چند سالشه و ...
بله درست حدس زدید ماجرا ، ماجرای خاستگاریه ...
واقعا برام نهایت زجره...
اما 
من ساکت و آروم یه گوشه نشستم حتی گوشیم رو هم درنیووردم تا باهاش مشغول بشم ...
تو کل این مدت به گلای قالی زل زده بودم و به این فکر می‌کردم این آدما چجوری هنوز اینجور روابط براشون جذابه...
اینکه بخوان لباس و طلا و مسافرت رفتناشون رو به رخ هم بکشن ...
و سعی کنن تو زن
داستان در درباری در ایتالیا اتفاق می افتد و ما یادداشت های روزانه کوتوله ای به نام پیکولو را که در این دربار به پادشاه خدمت می کند، می خوانیم. انگار کن دفتر خاطرات کوتوله ای خبیث به دستت افتاده باشد :) کوتوله ای که نقش تا حد پررنگی در حوادث دربار ایفا می کند.
کوتوله همانگونه که در پیشگفتار کتاب آمده تجسم خباثت است. او از عشق، شادی و خنده بیزار است و آن ها را درک نمی کند و در مقابل به جنگ علاقه دارد؛ جنگی که مبتنی بر حمله باشد و نه دفاع و بنا به گفت
پارتنرش یسال پیش باهاش به مشکل برخورد ! تمام سعی ام کردم این دوتا آدم رو بهم وصله بزنم بخاطر شرایط کنونیشون !ولی امروز بعد از یسال که همه چی بهم خورده آمده میگه من دنبال اینم کارت پایان خدمَتم بیاد بیام خواستگاری ! تازه تحقیقاتِشم رفته !به نظرتون سرم رو نکوبَم دیوار احیاناً ! پسره پرو دیگه حتی نمیتونم بگم داداش هم ! یعنی یه حکم نامحـرمی پیدا کرده که بیا و ببین ! انگاری قبلا جدی جدی داداشَم بوده!
سلام 
من ماهورم،نویسنده نیستم ولی نوشتنو دوست دارم واز این کار لذت می برم
اینجا هم قراره نوشته ی جدیدمو بزارم اسم این اثر گورت (gurt) است ،گورت ب معنی گرگ 
داستان من در مورد دختره ک زندگیش هیچوقت نرمال نبوده
همیشه ی خدا همه چی باهاش روی دنده ی چپ بوده تا اینکه ی روز همه چی عوض میشه وارد جایی میشه ک حتی فکرشم نمی کرده و کارایی باید بکنه ک حتی توی خوابشم نمی دیده
اونجا وفاداری رو یاد میگیره ، اعتماد می کنه، متنفر میشه و شاید عاشق بشه
 با ما باشید تا
خب واقعا باورم نمیشه الان ۷ آذر باشه . بهش میخوره همین دوم سوم نهایتا باشه! پنج روز عقبم ینی. درس خوندن خوب پیش می‌ره . ازون حالت سیاه اومدم بیرون  و دیگه حس ناراحتی و بهم ریختگی ندارم . البته خب تصمیم گرفتم روزا رو بخوابم و شبا به زندگی بپردازم .کاملا شب زی و خوناشامی :/ چونکه فک میکنم اینطوری راحت ترم و ارتباطم با آدم کمتره اصولاً :/ با توجه به اینکه آدما روزگرد هستن و شبگرد نیستن :// دیگه اینکه از پوکر گذاشتن آخر جمله هام خیلی بدم اومده :/ و دوس ند
به نام خدا
سلام! 
من دوستان نامناسبی داشتم که از لحاظ اخلاقی و روحی در شرایط خوبی نبودند و همچنین به کارهای نامناسب و غیر اخلاقی مشغول بودند. معاشرت با این دوستان بر روی رفتار و ذهنیت من تاثیرگذار بود،  من توانایی حفظ رابطه م با این دوستان را به گونه ای که ذهن و فکر و سبک زندگی سالمی را در پیش داشته باشم نداشتم. به همین علت ارتباطم را به کل قطع کردم به گونه ای که روابط مان به شدت سرد شد و حتی با چند بار پیش قدم شدن آنان من راضی به ادامه ارتباطم نش
صبح از خواب بیدار شدم
ظهر شد
یهو یه پیام اومد (sms)
که 
Hi Khengool,
I was wondering where you have stored the rest of the samples in the lab blah blah blah
با شماره انتاریو هم پیام داده بود
رفتم شماره ش رو توی تلگرم وارد کردم
Reza بود اسم یارو
رضا رو هم که همه شماها بهتر از من میشناسین (همون اسم Fake که یه شخصی باهاش میاد برام کامنت میذاره)
یعنی طرف مقابل کاملا میدونست که من نه انتاریو دیگه هستم نه دانشگاه.
و خودشم میدونست که اسم اون محلولایی که نوشته بود هم چرت و پرت بود و کلا این محلول ها به رش
خیلی دلم میخواد همه چیو بزنم کنا ودوباره کنکور بدم!
اما هم حال روحیم هنوز داغونه
هم هزینه کردم برا این 3ترم
هم پول ندارم کتاب بخرم ویه جورایی از خانوادم میترسم!
حسرت پزشکی به دلم موند...
گرچه ژنتیک پزشکی هم میشه خوند با رشتم !
نمیدونم شاید از سال بعد کنار دختر خالم که میره نهم بخونم هرسال کتاباشو!
دلم میخواد قایمکی بخونم بدون اینکه کسی بفهمه!
نمیدونم چی میشه!
 
پ ن :کاش دوستی بود بشه باهاش حرف زد.قدم زد ویه دل سیر از دلتنگیات گفت...
خسته و متنفر بودن از چیزی یا فردی در انگلیسی
sick (and tired) of someone or something.مثالز:I am sick of it.حالم ازش به هم میخوره/ ازش متنفرم.I'm sick of my life.از زندگی ام حالم به هم میخوره/ متنفرم.They are trying to wash your brain, I am sick of them.اونها دارند سعی میکنند که مغز ات رو شستشو بدهند، ازشون حالم به هم میخوره.Same old lies, same old bullshits, I am sick of watching TV.همون دروغهای همیشگی، همون مزخرفات همیشگی، حالم ازتماشای تلویزیون به هم میخوره.I am sick and tired of cleaning up after you.من از تمیز کردن پشت سر تو(اینکه تو کثیف
سلام
اکانت دوم توئیترم هم امشب لاک شد!
چرا رو نمیدونم ولی فعلا یک عدد بی‌توئیتر هستم.
دیگه توئیت‌های هیچکدومشون رو نمیتونم بخونم..
و خب ارتباطم رو باهاشون از دست دادم.
فردا امتحان درسی رو دارم که برای چهارمین بار گرفتمش و هیچی نخوندم.
سعی میکنم با منطق به خودم ثابت کنم گریه کردن و مقایسه‌ی پیوسته‌ی خودم با دیگران نه تنها واسم سودی نداره، بلکه من رو از یک آدم لوزر به یک سوپر لوزر تبدیل میکنه!
سعی میکنم به خودم بقبولونم زندگی نیاز به جنگیدن دا
سلامم دوستان عزیزم
من سال قبل حالا نمیدونم از سر تنهایی یا اعتماد یا هر چیزی، با یه خانوم از نزدیکان درد دل کردم. چون تازه یه رابطه اشتباه با یه آقا رو تموم کرده بودم و به شدت نیاز داشتم با یکی حرف بزنم. و از رابطه ام باهاش صحبت کردم و درد دل کردم.
ابراز پشیمانی کردم، و کلی گریه کردم پیش ایشون. ظاهرا فقط میخواستم که آروم  بشم. الان حدودا یکساله از اون قضیه میگذره من اون رابطه رو فراموش کردم. اما این خانوم هر از گاهی با من تماس میگیرن و میپرسن چیکا
کتاب آن دختر قبلی تموم شد. (مدتی پیش تصمیم گرفتم این جمله همچنان برای اکثر کتابایی که میخونم ثابت باشه!). در واقع به علت جنایی بودن کتاب ، خیلی زودتر از اونچه فکر میکردم تموم شد. صبح بیرون بودم و بعد از برگشتن تصمیم گرفتم بخونمش  ،. با وجود اینکه حسابی خوابم میومد کلی از کتاب رو تا مشخص شدن یه سری چیزای مهم خوندم و بعد از بیدار شدن هم چند صفحه اخر رو خوندم.
گفتم که ترجمه‌اش بد بود: من این را به شما گفتم! خب این خیلی شبیه جمله های گوگل ترنسلیت هست،
 
سلام عزیزکم
سلام خواهر کوچیکه ی گُلَم
سلام آبجیِ خوشگِلَم
سلام مریم خانمم
 
یهو دلم یِجوری برات تنگ شد که انگار 
هیچی ولش کن
 
یادته اَزِت پرسیدم:
 
"به نظرت اگه سه میلیارد داشتم چِکار می کردم؟"
 
بهت گفتم بعداً اگر پرسیدی بهت می گم باهاش چکار می کردم
 
ولی تو تا الان که نپرسیدی
 
می دونی فرق من و تو چیه؟
 
تو مریمی
من داداشِ مریمم
تو خودتی
من تو ام
نه که فکر کنی دلم برای خودم تنگ شده 
نه
دوست دارم همینجوری "تو" بمونم
داداشِ تو
تو
 
 
 
اگر یه روز
با سلام خدمت تمام کاربران خانواده برتر
من چند وقته که در جریان کار با دختری آشنا شدم، بعدها فهمیدیم فامیل دور هستیم و خبر نداریم، برخلاف خانواده من که مذهبی هستن خانواده ایشون اعتقاد به خدا و دین و قرآن دارن ولی به مواردی مثل حجاب اهمیت نمیدن.
ولی چون تو مکان های عمومی عرف جامعه رو رعایت میکنن، خانواده ی من عرف رو ازشون دیدن و گفتن میتونه مورد مناسبی برای ازدواج باشه ...، اینم بگم که این دختر تو سن پایین پدرش و از دست داده. بعد از صحبت کردن با
سلام
من به تازگی نامزد کردم. در دوران تجرد دوست دختر نداشتم و کاری نمیکردم که با نگاهم، رفتارم و زبونم دختری رو بترسونم، الان هم با دختری که عاشقش بودم نامزد کردم . خیلی عاشقش بودم و یک سال رفتم و اومدم و شرایطم رو بهتر کردم تا اینکه به من دخترشون رو دادن، حالا میخوام بدونم این جور رفتارهایی که عرض خواهم کرد ، که تو وجود من هست ، نشون از غیرت افراطیه ؟
من دوست ندارم کسی از نامزدم عکس بندازه، دوست ندارم بدون من یا بدون مادرش بیرون بره، دوست ند
با گذشت ۲-۳ هفته از اون دعوا و فشار عصبی هنوز نمیتونم بخوابم و هرشب خواب دعوا و قتل و... میبینم . هنوزم دلم باهاش صاف نیست و دوست ندارم باهاش حرف بزنم حتی یک مقدار پول دارم میخوام با کمکش لپ تاپ بخرم ولی تو ذهنم کلا قیدش زدم چون نمیخوام باهاش حرفی بزنم . به جز سلام ذاتا هیچ حرف دیگه ای باهاش ندارم . دلم میخواد یا این زندگی تموم شه یا عمر من . چون واقعا درعذابم دیگه تحمل دعوا ندارم ... حالم خوش نیست :( 
این وسط گرفتار یک سری خاله بازی های بچه گانه شدم.
هرچی می گم به کسی نگید، برعکس میشه.
ماجرای جواب منفی شنیدن این مورد آخر هم تو کل فامیل پیچیده.
حالا خاله کوچیکه اومده میگه این همه رفتید نشده، بیاید برید سراغ دختر فلانی، کلی هم شروع کرده تعریف کردن.
متاسفانه شناختش از اون بنده خدا در حدی نیست که بدونه ۸ سال از من بزرگتره.
اینم محبت های خاله کوچیکه به من که از ابتدای رایج شدن تلگرام تا همین پارسال، تقریبا هرشب باهاش چت می کردم.
و الان فقط یک تشکر
امروزم گذشت. با موفقیت. خیلی نگران کلاسام بودم و با حال بد هم رفتم سر کار‌ ولی همه چیز خوب پیش رفت و مشکلات حل شد. خدا رو شکر. راستی چرا بعضی از بچه‌ها اینجورین؟ خیلی از شاگردام وقتی منو می‌بینن با ذوق میان سمتم و سلام می‌کنن، ولی یه سری هم هستن که حتی وقتی باهام چشم تو چشم میشن هم سلام نمی‌کنن. خیلی عجیبه برام. من خودم حتی وقتی از معلمی بدم میومد به خاطر احترام، بهش سلامو دیگه می‌کردم. ولی راست راستش باورم نمیشه شاگردی از من بدش بیاد:)) که خیل

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها